آدم هاتنهایی همدیگر را پر نمی کنند.از رها شدن خودشان میگریزند.از تنها ماندن میترسند.به چیزهای مبهم پناه میبرند.به عنوان یک زن تاریخچه ی احساساتم را بازنگری میکنم.خودم را پیازی میبینم که در هر دوره از زندگی لایه ای از آن را برداشته ام.لایه ای پس از لایه ی دیگر.به جایی رسیدم که لایه های پیاز زندگی ام به پایان رسیده.ناگهان متوجه میشوم پیازی در من نیست...