در جهانی که هر روز در حال تغییر است و هیچ چیز قابل پیش بینی نیست، باور دارم نداشتن احساس خوب، کاملا طبیعی ا ست. عیبی ندارد اگر حال مان خوب نباشد. حقیقت این است که اگر گاهی غرق بلاتکلیفی و نگرانی و خستگی و التهاب نشوید، شاید واقعا نمی دانید در دنیا چه خبر است. ما دلایلی حقیقی برای دلسرد شدن داریم. زمانی که هیچ چیز دیگر به نظرمان استوار و مستحکم نمی رسد، ضروری ا ست ماهیت متنوع و متغیر احساسات خود را تصدیق کنیم، اما تصدیق جنبه تیره احساسات تنها شروع راه است.
هرطور که نگاه کنید، در لحظه سرنوشت سازی قرار داریم. در نقطه ای مرزی. فاصله ای گیج کننده میان پایانی به تأخیر افتاده و شروعی ناشناخته. آنتونیو گرامشی، روشنفکر ایتالیایی و متفکر سیاسی که توسط موسولینی دستگیر شد، در سلول زندان خود نوشت: «بحران ایجادشده دقیقا حاکی از این واقعیت است که سنت قدیم دارد می میرد و سنت جدید نمی تواند متولد شود؛ در این دوران بلاتکلیفی، انواع مختلفی از علائم مرض ظاهر می شوند.»
«مرض» در معنایی که گرامشی به کار برده، به معنای «ارتباط بیماری» است؛ و ما نیز شاهد بیمارشدن خود به سبب عدم اطمینانی هستیم که ما را فراگرفته است. در میانه و درمانده، نه قادریم نظم قدیمی را که ما را ناراحت می کرد رها کنیم، نه می توانیم جهانی جدید با توسل به درس هایی که آموختیم، بسازیم. از اضطراب خسته ایم، مملو از خشمیم؛ ذهن ها و دفاعیات مان غالبا در هم شکسته اند.