امشب همان شب بود شیوا. حالا می فهمم آن روز از آمدن چنین شبی واهمه داشتی و من آن را به خونسردی و بی اعتنایی ات نسبت می دادم. همیشه فکر می کردم آمادگی روبرو شدن با واقعیت را داری. می گفتی اگر نادیده اش بگیری باید تاوان بدهی. روی حرفت با من بود. نمی توانستم واقع بین باشم. خیالاتی بودم. هنوز به دروغ بودن چیزی که پیش آمده بود امید داشتم. هر لحظه ممکن بود مهرداد پیدایش بشود و بگوید همه چیز یک شوخی بود. یک شوخی بامزه.
صادق از آدم هایی است که بار اول دیده نمی شوند . ذره ذره کشف می شوند . روز اولی که دیدمش آن قدر ساده و مختصر حرف زد که فکر کردم چیزی بارش نیست . بر عکس جاوید که می توانست توجه همه را فوری به خودش جلب کند ، او حتی دیده نمی شد .
داستان خوبی داشت و نحوه شخصیت پردازی و روایت داستانش خوب بود و میشه گفت آدم رو تشویق میکرد به ادامه کتاب ممکنه اوایل کتاب یکم گیج کننده باشه ولی بعدا خیلی خوب میتونید همراهیش کنید در کل میشه گفت کتاب خوبیه واسه خوندن
نوع روایت داستان و همچنین تعلیق و هیجان خوبی در کتاب رویای تبت وجود داره. شخصیت پردازی خوبی داشت و خواننده به خوبی با داستان تا انتها همراه میشه.
پایان بندی جالبی داشت و خیلی هیجان انگیز بود
از داستانش خوشم نیومد
داستان کتاب درباره یک زوج جاوید و شیوا هست که سعی میکنن در زندگی همیشه منطقی و درست تصمیم بگیرن. در کنار روایت زندگی این دو روایتهای دیگری هم از زندگی افراد دیگه از جمله خواهر شیوا مطرح میشه. وفی در این رمان به خوبی به توصیف روابط آدمها و پیچیدگی که در روابط وجود داره پرداخته و حالتی معماگونه به بعضی روابط داده که کشش لازم برای ادامه به خواندن را به خواننده میده.
نوع روایت و تعلیقی که در داستان بود رو دوست داشتم. رمان حکایت عشقهای ناتمام سه زن شعله، شیوا و فروغ هست. نوع روایت و گره ای که در داستان هست طوریه که خواننده مشتاق میشه تا انتها کتاب رو ادامه بده. قسمتی از کتاب: فکر میکردم که آدمها همانطور که آمده اند، میروند. نمیدانستم که نمیروند، میمانند. ردشان میماند حتی اگر همه چیزشان را هم با خودشان بردارند و ببرند...