زن خوبی بود. تا پیش از ازدواج، خیال می کردم که هیچ زنی به خوبی و خوشکلی او وجود ندارد. اما درست از روزی که ازدواج کردیم، دیدم دیگر به آن خوبی و خوشکلی که خیال می کردم نیست. زن های زیادی به آن خوبی، به خوبی او و خیلی بهتر از او بودند، که زن من نبودند. اما این که به این سرعت با او ازدواج کردم مال این نبود که فکر می کردم بهترین و خوشکل ترین زن دنیا بود. مال این بود که از بچگی دلم می خواست مال من باشد و از وقتی که دیگر به من محل نمی گذاشت هیچ باورم نمی آمد که روزگاری مال خودم باشد. و وقتی که دیدم به این آسانی دارد مال خودم می شود، چطور می توانستم با او ازدواج نکنم؟
پدرم می فهمید و می گفت: «تو دیگه اون پسر سابق نیستی.» چند بار این را گفت - با حسرت زیادی هم. انگار با این حرف می خواست بگوید دیگه این شهر اون شهر سابق نیست، این مغازه اون مغازه ی سابق نیست، این زندگی اون زندگی سابق نیست. این مردم، این هوا، این درخت ها، این خیابان ها، این کوچه ها - هیچ چیز مثل سابق نیست - حتی محله هایی که دست نخورده.
گفتم بابا، بیا برگردیم. گفت این همه پول داده ایم که ما را بیاره تا اینجا - حالا توی می گی برگردیم؟ گفتم به جهنم که پول دادیم! آخه داریم کجا می ریم؟ باتلاق که دیدن نداره. گفت چطور دیدن نداره پسرم؟ همه ی زندگی ما تو این باتلاقه. هست و نیست ما، دار و ندار ما، ریخته این تو. همه ی آب هایی که به تن ما مالیده رفته این تو. آن وقت، تو می گی برگردیم؟ گفتم خب، حالا خود ما هم داریم می ریم این تو - شما هم همینو می خواهید؟ گفت به جهنم که داریم می ریم!
با سلام. بنده کتابهای سرگذشت حاجی بابا اصفهانی(نثری بسیار سنگین دارد و بهتر بود آقای مدرس صادقی معنی کلمات را در پاورقی میاورد نه آخر کتاب، چون واقعا در حین خواندن آدم کلافه میشه)گاوخونی، بالن مهتا، قسمت دیگران را خوانده ام. سه کتاب اخیر نثری بسیار روان و شیوا دارد و بنده به هرخواننده ای آن را توصیه میکنم. آقای مدرس صادقی سپاس از زحمت حضرتعالی
گاوخونی شاهکاره.به نظر بسیاری بعد از بوف کور بهترین رمان کوتاه فارسی است
بسیار زیبا و خوش خوان:)
شاهکاریست به نوبهی خود. حتماً باید بعدش مقالات و پژوهشها و نقد و تحلیلش رو بخونید البته.
یک داستان آب دوغ خیاری
منتظر بودم نقدها این کتاب رو بخونم و متوجه شدم زاینده رود که همیشه اون رو نماد سرزندگی و زندگی بخش اصفهان میدونیم،بخاطر ارام بودن بود و داشتن گرداب نماد پوچی هستش.
یک رمان کوتاه نوشته جعفر مدرس صادقی که خیلی از منتقدها اون رو یکی از شاهکارهای ادبیات فارسی میدونند.رمانی که دارای نثر روان و آسان هستش ولی در ادامه،نویسنده با ترکیب خیال و واقعیت داستان رو پیش میبره و در آخر ،مخاطب عادی مثل من که تا انتها با نثر آسان، ساده و روان داستان پیش رفته با پایان عجیب و جالبی برخورد میکنه،طوری که مخاطب شک میکنه که پسر جوان در خیال سیر میکند یا واقعیت. درطول خواندن رمان با وجود نثر ساده داستان،مطمئن بودم اصفهان،کوه صفه،گاو خونی و خیلی از اتفاقات استعاره از چیزی هستند و