يعقوب اوجين منّا بزرگ مردي كه بعدها يكي از پايه هاي اساسي و مستحكم ادبيات آشوري گرديد،در يكي از شهركهاي شمالي عراق به نام باقوفا كه جزوه ايالت موصل است در 14 نيسان 1866 به دنيا آمد و يوسف اوجين بن مروكي نام گذاري و تعميد گرديد.پس از گذرانيدن دوره تحصيلات مقدماتي در سال 1885 وارد آموزشگاه((شمعون الصفا الكهنوتي لبطريركيه الكلدان))گرديد.به زبان قديمي و كلاسيك آشوري(=آرامي/سرياني)علاقه مند شد و در محضر استاد بزرگ و زبان شناس معروف آشوري يعني مارتوما اودو(1918-1854)تعليم گرفت و در قواعد لغت سرياني و همچنين ادبيات اين زبان تبحّر ومهارت فوق العاده يافت وچنان در اين زمينه به ازدياد معلومات پرداخت تا خود نيز به مقام استادي رسيد و به تدريس ادبيات آشوري و تعليم جوانان علاقه مند در همان آموزشگاهي كه خود در آن تحصيل كرده بود مشغول شد.متوجه گرديد كه دانشجويان و دانشپژوهان رشته زبان با كمبود كتب درسي مواجه هستند لذا جهت رفع نياز آنان اولين كتاب خود را در قواعد لغت سرياني كه اختصاصاً براي محصلين آموزشگاه تهيه شده بود تاليف و منتشر ساخت.در 15 ماه اوت سال 1889 در محضر اسقف مار ايليا اليونان به كسوت كشيشي درآمد و نام يعقوب گرفت.در سال1895 به مديريت آموزشگاهي به نام((ماريوحنا الحبيب الكهنوتي))كه توسط اعضاي فرقه دومينيكن هاي شهر موصل تاسيس يافته بود منصوب گرديد.اين فرقه داراي چاپخانه مجهزي بود كه در كنار همين آموزشگاه مستقر بود و در آن كتب مختلف درسي و مذهبي و همچنين نشريات متنوع به طبع مي رسيد كه سرپرستي همين چاپخانه نيز به ((منّا))واگذار گرديد.فضيلت و تقوي توام با دانش و پشتكار وي را شهره خاص وعام نمود.در سال 1902 از سوي پاتريارك جديد به نام((امانوئل دوم)) به اروپا اعزام شد.پس از توقفي كوتاه به وطن خود مراجعت نمود.در اين موقع بود كه به مقام اسقفي ارتقا داده شد.مقام اسقفي يكي از درجات عاليه كليسايي است كه ((منّا)) در سنين جواني به آن رسيد.به همين علت اين انتصاب و ارتقاء مورد تاييد ((مجمع انتشار ايمان)) قرار نگرفت،زيرا براي احراز تصاحب چنين مقامي،شرايط سنّي نيز مطرح است.به همين دليل به علت كمي سن وجواني،((منّا)) را شايسته اين مقام نمي دانستند.ولي پاتريارك امانوئل اعتراضات مزبور را وارد ندانسته،مصلحت و احتياج را مقدّم بر همه چيز دانست.در نتيجه ((منّا)) و دو روحاني ديگر به نامهاي((ادي شير)) و ((استيفان جبري)) در 30 نوامبر سال 1902 دستگذاري شدند و بلافاصله ((منّا)) را براي اداره منطقه وان تركيه عثماني كه سرزميني نا امن و آشوب زده بود،گسل نمود.منّا محل خدمت خود را با درايت و كفايت كم نظيري اداره نمود و مردم از كوچك و بزرگ با داشتن چنين حامي،آن هم در مقام رهبري كليسايشان بسيار راضي و خوشحال بودند،زيرا شرارت وتعدّي به حقوق و نواميس مردم از سوي خوانين محلي امري عادي تلقي مي گرديد و رؤساي قبايل،خود را حاكم بر جان و مال مردم مي دانستند.اما ((منّا)) با تمام قوا به حمايت از همكيشان مظلوم خود برخاست و با خوانين زورگو و قداره بندان كه آسايش را از مردم سلب كرده بودند،به طرق عاقلانه و خداپسندانه اي مبارزه نمود.اين عمل،مقامات دولتي شهر وان را چندان خوش نيامد و وي را به طرق مختلفه تحت فشار قرار دادند تا فعاليت ملّي انجام ندهد.ولي اين روحاني عاليقدر به تحديدها و ناراحتي هايي كه برايش ايجاد مي شد اعتنايي نمي كرد و لحظه اي از موضع بر حق و انساني و الهي خود عدول ننمود،تا اينكه در ماه اوت سال 1915 همراه با تمامي مسيحيان آن نواحي به قفقاز كوچانيده شدند و در شهر ايروان ارمنستان مقيم گرديد و تا سال 1919 با همه گرفتاري ها و ناراحتي ها و در اوج درگيري هاي خونين منطقه در آنجا ماند و در اواخر همين سال به بيروت انتقال يافت و بلافاصله مسافرت هايي به منظور آگاهي از اوضاع و احوال همكيشان خود به بغداد و بصره و همچنين به كشور هند نمود و پس از مراجعت مستقيماً به موصل رفت و در محل استقرار خليفه گري مقيم گرديد.در ماه سپتامبر 1923 بعنوان نماينده پاتريارك به بصره اعزام گرديد چندين سال در همانجا ماند و در خلال اين مدت براي سركشي به جماعات مسيحيان كاتوليك مقيم اهواز به كشور ما آمد و مورد استقبال بسيار گرم و شايسته قرار گرفت.در ششم ماه ژوئن سال 1927 براي هميشه بصره را ترك و به بغداد رفت و چند ماهي را در بغداد ماند.سپس با اعصابي خسته و بدني كوفته به موصل رسيد و يكسره به ديري رفت تا در آنجا منزوي و به استراحت بپردازد،اما به وجودش احتياج يافتند.اين بار از طرف پاتريارك ماموريت يافت تا به مسقط عزيمت نمايد.نامبرده از 8 تشرين ثاني1927 تا 15 كانون ثاني 1928 در مسقط ماند.با پايان گرفتن ماموريتش،مجدداً در ديري كه در خارج از شهر موصل قرار داشت رفت تا به استراحت بپردازد.اما مدتي بعد خبر مفقود شدنش به سمع دوستانش رسيد.مردم سراسيمه همه جا را براي يافتنش به زير پا گذاشتند تا اينكه در 15 مارس 1928 جسد وي را در محلي نزديك به روستاي ((سلاميه)) كه از توابع منطقه نمرود است،در ميان آبهاي خروشان رودخانه دجله يافتند.با بررسي هايي كه به عمل آمد هرگز مشخص نشد كه آيا خود به زندگي خود خاتمه داده يا توسط افراد ناشناسي به اين نقطه دور افتاده برده شده و به رودخانه افكنده شده است.