کتاب سه روز و یک عمر

Three Days and a Life
کد کتاب : 25475
مترجم :
شابک : 978-6007987537
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 240
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 31 اردیبهشت

سه روز و یک زندگی
Three Days and a Life
کد کتاب : 13718
مترجم :
شابک : 978-6001199837
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 236
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 4
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب سه روز و یک زندگی اثر پی یر لومتر

رمان سه روز و یک زندگی اثر پی یر لومتر در سال 1999 شروع می شود. در شهر کوچک استانی باوال فرانسه ، آنتوان کورتین دوازده ساله به طور تصادفی پسربچه جوان همسایه را در جنگلهای نزدیک خانه خود به قتل رساند. با وحشت ، خود را از دید عموم پنهان می کند. در این زمان هم تغییر رفتار آنتوان باعث شک کسی نمی شود.
اما مرگ این پسر همچنان او را تعقیب می کند و زندگی خود را به روش های غیبی شکل می دهد. بیش از یک دهه بعد ، آنتوان در پاریس زندگی می کند ، اکنون او یک پزشک جوان است که با نامزد خود به آینده امیدوار است. در یک سفر نادر به خانه ای که از او متنفر است و از آن می ترسد می رود. در آن سفر آنتوان و نامزدش نطفه فرزندی را بوجود می آورند که چند ماه بعد از حضور او باخبر می شوند. آنها در پاریس هستند که نامزد او اصرار دارد به دلیل باردار بودنش آنها به سرعت ازدواج کنند. از طرفی جسد کودک به قتل رسیده پیدا می شود و این باعث می شود که پرونده آن قتل دوباره باز شود. همه ترس های قدیمی آنتوان باز می گردد. آنتوان مجبور می شود که با گذشته خود مقابله کند، آیا او می تواند راز قدیمی خود را مدفون نگه دارد؟

کتاب سه روز و یک زندگی

پی یر لومتر
پی یر لومتر، نویسنده و فیلم نامه نویس فرانسوی و متولد 19 آپریل 1951 در شهر پاریس است. او موفق به کسب جایزه ی گنکور شده و در دنیا، او را با رمان های جنایی اش می شناسند. لومتر در گذشته معلم ادبیات بوده، اما اکنون زندگی خود را صرف نوشتن رمان و فیلم نامه کرده است.
نکوداشت های کتاب سه روز و یک زندگی
Lemaitre may be the best current French writer of crime fiction.
لمیتایر بهترین نویسنده فعلی فرانسوی داستان های جنایت است.
Financial Times

Lemaitre is surely France's most elegant and imaginative crime writer.
لمیتارمطمئنا ظریف ترین و خلاق ترین نویسنده جنایت فرانسه است.
Times Times

قسمت هایی از کتاب سه روز و یک زندگی (لذت متن)
خستگی آن دو روز بر وجود آنتوان سنگینی می کرد و هیچ یک از دو شب نتوانسته بود چشم روی هم بگذارد. توفانی که در پیش بود تمام شب فکر او را درگیر خودش کرده بود. روی تخت به صدایش گوش می داد. پنجره ها می لرزیدند، باد داخل شومینه هو می کشید. آنتوان بین خانه شان که از توفان به لرزه افتاده بود و زندگی اش ارتباط مبهمی حس می کرد. در عین حال برای مادرش هم نگران بود. مادر از نقش آنتوان در ناپدید شدن رمی چیزی نمی دانست، هرکس جای او بود از دیدن حال خراب و وحشت زدگی پسرش از ماجرا بو می برد اما خانم کورتن به روش خودش با حوادث روبه رو می شد. او بین افکار آزاردهنده و تخیلش دیوار بلند و ضخیمی بنا کرده بود که تنها مسائل دلشوره آوری می توانستند از آن عبور کنند که خلق وخوی منحصربه فرد او قادر بود با عادت ها و قوانین نقض نشدنی اش برطرف شان کند. بالاخره درست می شه، این عبارت را خیلی دوست داشت. معنی اش این بود که زندگی هم چنان به مسیرش ادامه می دهد، اما نه آن طور که هست بلکه آن طور که ما می خواهیم. همه چیز تنها به خواست ما بستگی دارد، نباید بی خودی به گرفتاری ها بها داد، بهترین کار این است که آن ها را نادیده بگیریم، این روش همیشه برای او کارساز بود و تمام زندگی اش بر کارآمدی این روش گواهی می داد. پسرش خواسته بود با خوردن قرص های قفسه ی داروها خودش را بکشد اما این اتفاق را جور دیگری هم می شد دید. مرغ آقای کوالسکی پسرش را مسموم کرده بود، وضعیتی که دوام چندانی نداشت و با دو روز سوپ خوردن برطرف می شد. افکار آنتوان همرنگ و هماهنگ حال و هوای تیره وتاری بودند که همه جا را فراگرفته بود و بادی که می خواست خانه را از جا بکند و مثل موتوری پر صدا وزوز می کرد. آنتوان خواست پایین برود. نمی دانست مادرش خواب است یا بیدار. مادر هم چنان لباس های شب قبل تنش بود و تلویزیون هنوز روشن و صدایش کم بود. صبحانه حاضر کرده بود، وسایل روی میز فرقی با روزهای عادی نداشتند ولی کرکره ها هم چنان کشیده بودند و انگار قرار بود سر شب صبحانه بخورند، بادی که به داخل خانه نفوذ می کرد چراغ آشپزخانه را تکان می داد. «نتونستم کرکره ی پنجره ها رو باز کنم...» مادر هراسان آنتوان را نگاه می کرد. به پسرش نه صبح به خیر گفت و نه حالش را پرسید... ظاهرا تمام هم و غمش باز نشدن کرکره ها بود. نگرانی شدیدی در صدایش موج می زد. با سوپ نمی شد آن هوا و خسارت هایی را که در پی داشت تعمیر کرد... «شاید زور تو برسه...» پشت این درخواست چیز دیگری بود که آنتوان درست نمی دانست چیست.