کتاب تنهایی

Loneliness in Philosophy, Psychology, and Literature
در فلسفه،روانشناسی و ادبیات
کد کتاب : 137490
مترجم :
شابک : 978-6222674410
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 344
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1979
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 26 خرداد

معرفی کتاب تنهایی اثر بن لازار میجوسکوویچ

انزوای وجودی حتی با زیستن در کنار دیگران همچنان پرناشدنی باقی می­‌ماند. هر یک از ما به تنهایی وارد جهان هستی می‌شویم و البته باید به تنهایی نیز از آن خارج شویم. «کتاب میجوسکوویچ کمکی نظرورزانه و برانگیزاننده به حوزه‌ای مطالعاتی­ است که تاکنون نادیده گرفته شده است؛ تنهایی. تقریر او از ریشه­‌های فلسفی تنهایی برای درمان­گران و همچنین فیلسوفان، پربهره­ است. این کتاب را به همۀ کسانی که به حوزۀ روان‌درمانی وجودی علاقه­‌مندند، توصیه می­‌کنم.»

کتاب تنهایی

بن لازار میجوسکوویچ
بن لازار مییوسکوویچ (Ben Lazare Mijuskovic) قبل از بازنشستگی دانشیار دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، دومینگوئز هیلز، ایالات متحده بود. او همچنین یک درمانگر بالینی دارای مجوز است و سال ها با بخش سلامت روان سن دیگو و لس آنجلس کار کرده است.
قسمت هایی از کتاب تنهایی (لذت متن)
فصل اول تنهایی و نظریۀ آگاهی در این فصل می‏خواهم دو کار را به سرانجام برسانم. در مرتبۀ نخست تصویری از انسان ارائه خواهم داد که ذاتا تنها و ناگزیر گمگشته است، آدمی پیوسته در نبردی برای گریختن از زندان خودتنهاانگارانۀ[2] انزوای هراس‏آورش است. در مرتبۀ دوم، تلاش خواهم کرد نظریه‏‏ای دربارۀ آگاهی ارائه کنم که بینشی برای این پرسش فراهم آورد که آدمی چرا چنین مأیوسانه تنهاست. در پیگیری این مورد، قصد دارم از رشته‏های روان‏‌شناسی، ادبیات و فلسفه استفاده کنم. واضح است که نمی‏توان تضمینی برای هر نوع «علاج» دائمی برای چنین محنتی ارائه داد. درواقع، از آنجا که اگر آدمی ضرورتا تنها باشد، هرگز نمی‏تواند در اصل و اساس، بر این وضعیت مونادی[3] فائق آید. شاید به معنای باستانی این عبارت که «حقیقت باید ما را رستگار کند»، شاید بهتر باشد او [یعنی انسان] با این واقعیت اگزیستانسیال درباب انزوای بشری، چونان پیامدی از درک آن، کنار بیاید؛ هرچند تا زمانی که انسان زنده است، گریزی از آن ندارد. با گفتن این جمله نمی‏خواهم بگویم که آدمی نمی‏تواند حتی لحظاتی از احساس تنهایی‏اش بکاهد، بلکه برآنم که این تسکین هرگز نمی‏تواند دائمی یا حتی طولانی‏‏مدت باشد. گرایش‏‏های زیادی در این باب وجود دارد که تنهایی را پدیده‏ای مدرن یا حتی صرفا پدیده‏ای معاصر در نظر بگیرند. برای نمونه، در بیشتر موارد، تنهایی نوعی «ازخودبیگانگی» است که درنتیجۀ نهادهای تکنیکی، بروکراتیک، اقتصادی یا اجتماعی ما سر برآورده است.([i]) به باور من، چنین نگرشی کاملا برخطاست. همچنین، معتقدم انسان همواره و در همه‏‏جا از احساس تنهایی حاد رنج می‏برده و همۀ وجودش را به پای نبرد برای گریختن از سرنوشتش، [این تنهایی محتوم] گذاشته است. بنا به این ملاحظه، می‏خواهم ادعا کنم که احساس (و واقعیت) بی‏کسی و تنهایی برسازندۀ ذات وجود هر انسانی است و آگاهی «بازتابی» از انزوای بنیادی، شامل ساختاری اولیه و انکارنشدنی در خودآگاهی انسان است (بازتاباندن، ادراک نفسانی[4]؛ آیینه‏ای که بازتاب می‏دهد، صرفا منفعلانه آنچه را هست دو برابر می‏کند؛ در مقابل، ذهن، فعالانه، اندیشه را دیگرگون می‏کند). بنابراین، هر کدام از ما، در انزوای مطلق‏‏ آگاهانه یا ناآگاهانه، پیروزمندانه یا از روی ناتوانی، در عذاب‏، برای فرار از این سرنوشت محتوم تاب می‏خوریم. اکنون با بیان این مطلب، مرادم آن نیست که «ماهیت بشری» به‏‏تمامی همان است یا که تغییر در آن راه ندارد. در همراهی با اگزیستانسیالیست‏ها (و همچنین با هگل و مارکس به معنای دقیق کلمه) استدلال می‏کنم که آدمی همواره آزاد است تا خودش را از نو بیافریند، تا اینکه کاملا معانی جدیدی برای وجود فردی‏اش بیافریند یا که قیود و محدودیت‏های نوعی «جبرگرایی محیطی» را در هم بشکند. من با سارتر موافقم که می‏گوید: من آزادم… آزادی به روی من چونان آذرخش فرود آمده است… من آزادم. ورای دلهره، و فراتر از حسرت و افسوس. آزاد… به ناگاه، از آسمان نیلگون، آزادی به روی من آوار شد، سقوط کرد و مرا از پا درآورد… خودم را تنها می‏دانستم، مطلقا تنها، در غبار این جهان کوچک و خوشایند شما. همچون کسی بودم که در سایه‏اش گم شد. و چیزی در بهشت باقی نمانده بود، و هیچ درست یا نادرستی وجود نداشت، و کسی نبود که به من دستور ‏دهد (سارتر، مگس‏ها)