کتاب شبح شصت و هشتم

All the Lovely Bad Ones
کد کتاب : 14221
مترجم :
شابک : 978-6004624343
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 202
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2008
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : 29 اردیبهشت

برنده جایزه South Carolina Book سال 2011

برنده جایزه Oklahoma Sequoyah سال 2011

برنده جایزه Rebecca Caudill Young Readers' Book سال 2010

معرفی کتاب شبح شصت و هشتم اثر مری داونینگ هان

کتاب «شبح شصت و هشتم» رمانی نوشته ی «مری داونینگ هان» است که نخستین بار در سال 2008 انتشار یافت. در مهمانخانه ای قدیمی و اسرارآمیز در جنگل های «ورمانت»، لوسترها بی دلیل به حرکت درمی آیند، چراغ ها روشن و خاموش می شوند و صدای رادیو تا بالاترین حد افزایش می یابد—و سایه هایی روی دیوارها حرکت می کنند. اما چیزی که این داستان را از سایر قصه های ترسناک متمایز می کند، این نیست که شخصیت های اصلی داستان یعنی «کوری» و «تراویس» به طریقی با مردگان ارتباط برقرار کرده اند، بلکه این موضوع است که «کوری» و «تراویس» می خواهند به هر قیمتی که شده، به این اشباح کمک کنند و آرامش ابدی را برای آن ها ممکن سازند.

کتاب شبح شصت و هشتم

مری داونینگ هان
مری داونینگ هان(زاده 9 دسامبر 1937) نویسنده آمریکایی رمان های بزرگسالان جوان و یک کتابدار سابق مدرسه است.او به خاطر کتابهایی مانند "قدم بر روی ترک ها" و "بگذار هلن بیاید" شناخته شده است.او اولین کتاب خود را در سال 1979 منتشر کرد و از آن زمان تاکنون بیش از 20 رمان به نگارش درآورده است.جدیدترین رمان او دختر در اتاق در بسته می باش.
نکوداشت های کتاب شبح شصت و هشتم
A fast-paced ghost story that readers will relish.
یک داستان ارواح سریع که مخاطبین از آن بسیار لذت خواهند برد.
School Library Journal School Library Journal

An eerie tale by a master storyteller.
داستانی رعب انگیز از یک داستان سرای چیره دست.
Amazon Amazon

Original and entertaining.
بدیع و سرگرم کننده.
The Bulletin

قسمت هایی از کتاب شبح شصت و هشتم (لذت متن)
همین که پایم را توی تاریکی بیشه گذاشتم، مثل چند ساعت قبل شروع کردم به لرزیدن. شب ها اینجا تاریک تر، سردتر و مخوف تر بود. همه جا پر بود از صدای خش خش برگ ها و رقص سایه هایی که تکان می خوردند و به شکل های مختلف درمی آمدند.

شب را در سکوت و آرامش گذراندم. نه خبری از بچه های بد بود و نه از خانم «آدا». هیچ خوابی ندیدم و صبح با درخشش خورشید و صدای آواز پرنده ها بیدار شدم. البته انتظار نداشتم اوضاع برای مدت طولانی اینجوری بماند. مطمئن بودم تا شب بالاخره خانم «آدا» برایمان دردسری چیزی درست می کند.

نور خورشید عصرگاهی از پنجره های قدی، مایل می تابید روی قفسه های دیوار رو به رو. ذرات غبار توی ستون های نور شناور بودند. کتابخانه ساکت ساکت بود. فقط صدای وزوز خواب آور زنبورها از گلدان های بیرون پنجره ها می آمد. می شد گفت همه چیز اینجا عادی بود. شاید هم این فقط ظاهر ماجرا بود.