کتاب محدوده ی مرگ

Small Spaces
کد کتاب : 17003
مترجم :
شابک : 978-6004625395
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 206
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2018
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 14
زودترین زمان ارسال : 30 اردیبهشت

نامزد جایزه بهترین کتاب کودکان گودریدز سال 2018

«کاترین آردن» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب محدوده ی مرگ اثر کاترین آردن

کتاب «محدوده مرگ» رمانی نوشته ی «کاترین آردن» است که اولین بار در سال 2018 به چاپ رسید. دختری یازده ساله به نام «الی» پس از مرگ تراژیک مادرش، به همراه پدر مهربانش زندگی می کند و با کتاب خواندن، سعی می کند از غم از دست دادن مادر بکاهد. اما وقتی «الی» با زنی ترسناک مواجه می شود که در حال تلاش است تا کتابی را به درون رودخانه بیندازد، زندگی اش کاملا دگرگون می شود. وقتی «الی» کتاب را به دست می آورد، زن به او هشدار می دهد که شب ها از مکان های بزرگ و باز اجتناب کند. «الی» در صفحات این کتاب، درباره ی خانواده ای قدیمی می خواند که مشکلاتشان باعث شد آن ها با موجودی شرور به نام «مرد خندان»، پیمانی ترسناک ببندند. «الی» به همراه دو همکلاسی خود در یکی از اردوهای مدرسه، متوجه می شود که «مرد خندان» کاملا واقعی است.

کتاب محدوده ی مرگ

کاترین آردن
کاترین آردن (متولد 1987) یک رمان نویس آمریکایی است که بیشتر به خاطر سه گانه وینترنایت شناخته می شود.آردن در آستین بدنیا آمده و هم اکنون در ورمونت ساکن است. او قبل از دبیرستان قبل از بازگشت به ورمونت ، یک سال را در مسکو گذراند.او در کالج میدبوری شرکت کرد و در سال 2011 با مدرک زبان روسی و فرانسوی فارغ التحصیل شد.اولین رمان او The Bear and Nightingale در سال 2017 منتشر شد و پس از آن The Girl in the Tower در سال 2018 و The Winter of the Witch در سال 2019.او همچنین رمانی برای کودکان، بنام «م...
نکوداشت های کتاب محدوده ی مرگ
A creepy, spellbinding ghost story.
یک داستان ارواح ترسناک و مسحورکننده.
Barnes & Noble

Destined to become a classic.
کتابی که بدون تردید به یک اثر کلاسیک تبدیل خواهد شد.
Penguin

It’s Ollie’s journey through grief and into friendship that makes it memorable.
این سفر «الی» در اندوه و دوستی است که این کتاب را به یاد ماندنی می کند.
Horn Book Horn Book

قسمت هایی از کتاب محدوده ی مرگ (لذت متن)
با دوچرخه اش از روی دست لاستیکی خاکستری رنگی رد شد که وسط حیاط خانواده ی «اشتاینر» از توی زمین سبز شده بود و دوباره از خیابان «جانسون هیل» دور زد. نفس نفس زنان از مسیر شیب دار و خاکی بالا رفت. هیچکس تعقیبش نمی کرد. «الی» با خودش فکر کرد، خب، اصلا چرا باید بیان دنبالم. او دیگر از محوطه ی مدرسه خارج شده بود.

اما «الی» هنوز وقتی برای خواندن پیدا نکرده بود. داشتند به مزرعه می رفتند. زنگ خورد. کل بچه های کلاس ششم دسته جمعی به بیرون هجوم آوردند، توی راه کلاه های لبه دار و پالتو هایشان را به تن می کردند و کوله پشتی هایشان را دنبال خودشان می کشیدند. اتوبوس مثل یک هیولای مرداب ماقبل تاریخ وسط پارکینگ خیس چمباتمه زد؛ چراغ های جلویی اش مثل دو چشم طلایی رنگ میان مه می درخشید.

«الی» به پنجره سقفی اتاقش نگاه کرد. قطره های باران در خط هایی اریب روی شیشه می لغزیدند. انگار داشت توی اکواریوم نگاه می کرد. «الی» با خودش فکر کرد شاید همه شان درست مثل مردم دریا، دارند زیر آب زندگی می کنند، اما خودشان متوجه نیستند چون آب برایشان مثل هوا است.