کتاب روسلان وفادار

Faithful Ruslan
(فاجعه ی وفاداری در دوران اسارت)
کد کتاب : 18079
مترجم :
شابک : 978-9642091171
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 196
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 1978
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب روسلان وفادار اثر گئورگی ولادیموف

روسلان وفادار، با عنوان فرعی داستان یک سگ نگهبان رمانی از نویسنده مخالف شوروی، گئورگی ولادیموف است که در سال 1975 منتشر شد. این داستان یک سگ نگهبان از یک اردوگاه کار اجباری گولاگ است که از دیدگاه خود سگ روایت می شود.

به گفته نویسنده، هدف رمان «دیدن جهنم از چشم سگی بود که آن را بهشت ​​می پنداشت». "روسلان" نام سگ و یک نام روسی بود که پس از شعر روسلان و لودمیلا از الکساندر پوشکین محبوبیت پیدا کرد. داستان از لحظه بسته شدن و تخریب اردوگاه کار آغاز می شود و بهترین خاطرات سگ از گذشته خود را در بر می گیرد.

پس از برچیدن اردوگاه کار اجباری، نگهبان روسلان سگ را بدرقه می کند و دلی برای شلیک به او ندارد. بسیاری دیگر از سگ های نگهبان کمپ نیز همین شانس را داشتند. با گذشت زمان اکثر آنها به نحوی راه خود را در زندگی "مدنی" یافتند، اما روسلان نمی تواند وظیفه خود را فراموش کند. او اردوگاه خالی را فرار یک زندانی بزرگ می داند و ترجیح می دهد از گرسنگی بمیرد تا اینکه از دست غریبه ها غذا بگیرد. پس از مدتی، روسلان به طور تصادفی با استاد خود در حال گپ زدن با یکی از زندانیان سابق گولاگ به نام پوتیورتی ملاقات می کند، اما استاد دوباره او را بدرقه می کند و ...

کتاب روسلان وفادار

گئورگی ولادیموف
گئورگی نیکُلایُویچ ولادیموف (۱۹ فوریه ۱۹۳۱ — ۱۹ اکتبر ۲۰۰۳) نویسنده، ویراستار، و مخالف سیاسی روسی بود.ولادیموف در خارکف اوکراین از مادری یهودی و پدری لهستانی–بلاروسی به‌دنیا آمد.[۱] ولادیموف در دههٔ ۱۹۷۰ میلادی با رمان روسلان وفادار که در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی نوشته شده بود به شهرت رسید. این کتاب نخستین بار در ۱۹۷۵ میلادی در آلمان و در ۱۹۷۹ میلادی با ترجمهٔ انگلیسی منتشر شد.ولادیموف در ۱۹۶۱ میلادی به اتحاد نویسندگان شوروی پیوست. در ۱۹۷۷ میلادی به رهبری شعبهٔ عفو بین‌الملل در ...
قسمت هایی از کتاب روسلان وفادار (لذت متن)
استخوان بزرگ و پرمغزی نیز نصیب روسلان شد؛ چنان خوش ظاهر و وسوسه انگیز که دلش می خواست آن را بی درنگ به گوشه ای ببرد و زیر کاه کفپوش لانه پنهان کند و بعد سر فرصت، در تاریکی و تنهایی، حسابی به نیش بکشد. اما خجالت کشید آن را پیش روی صاحب از کاسه بیرون بیاورد. پس برای محکم کاری فقط گوشت های دورتادور آن را کند و خورد، زیرا به تجربه آموخته بود که در مراجعت ممکن است دیگر اثری از استخوان بر جای نمانده باشد. سپس تکه استخوانی را با بینی اش کنار زد، مایع آبگوشت را هورت کشید و، درحالی که می کوشید تمام خرده ریزها را جمع کند، مشغول بلعیدن پورهٔ گرم آن شد، تا آن که ناگهان صاحب تکانی خورد و بی صبرانه پرسید: «حاضری؟»