و شکنجه به عناد سیه اش همچو سیه زندان هاش/
دمبدم می فشرد دندان هاش/
و طمع هرزه درآ/
کرده همه چشمان کور/
همچنانی که، حق غیرخوری، گوش کسان ساخته کر/
و همه روی جهان کرده سیاه/
و تبهکاران مقبول پی سود خود با پیکر اشباع شده/
صف بیآراسته اند،/
و مددکاران مردود پی سود دگران/
با کفی نان به مدد برخاسته اند
تو سفر خواهی کرد/
با دو چشم مطمئن تر از نور/
با دو دست راستگو تر از همه ی اینه ها/
خواب دریای خزر را/
به شب چشمانت می بخشم/
موج ها زیر پایت همه قایق هستند/
ماسه ها در قدمت می رقصند/
من ترا در همه ی اینه ها می بینم/
روبرو، در خورشید/
پشت سر، شب در ماه/
من تو را تا جایی خواهم برد/
که صدایی از جنگ/
و خبرهایی کذایی از ماه/
لحظه هامان را زایل نکند/
من ترا از همه آفاق جهان خواهم برد/
پس همسفر با منی/
تو سفر می کنی اما تنها/
صبح صادق/
و همه همهمه ی دستان/
ره توشه ی تو.