کتاب آینده ما

The Future of Us
کد کتاب : 21952
مترجم :
شابک : 978-6001823534
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 344
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 30 اردیبهشت

«جی اشر» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

معرفی کتاب آینده ما اثر جی اشر

کتاب «آینده ما» رمانی نوشته «جی اشر» و «کارولین مکلر» است که اولین بار در سال 2011 به انتشار رسید. دو دانش آموز دبیرستانی به نام «اما نلسون» و «جاش تمپلتن» بهترین دوستان هم بودند تا این که بوسه ای نابهنگام در نوامبر گذشته، باعث شد همه چیز میان آن ها تغییر کند. اما وقتی مادر «جاش» او را وادار می کند که یک سی دی آموزشی را به «اما» بدهد، بچه ها درمی یابند که، خوب یا بد، سرنوشت آن ها به هم گره خورده است. «اما» هنگام نصب سی دی با صفحه «فیسبوک» خود مواجه می شود. اما مشکل اینجاست که اکنون سال 1996 است و «فیسبوک» هنوز اختراع نشده است! «اما» این راز را با «جاش» در میان می گذارد، و آن ها خیلی زود درمی یابند هر کاری که در زمان حال انجام می دهند، تأثیری مستقیم بر آینده آن ها دارد. متأسفانه، اتفاقات تلخی در آینده انتظار آن ها را می کشد. آیا «اما» و «جاش» می توانند آینده خود را از نو بنویسند؟

کتاب آینده ما

جی اشر
جی اشر، زاده ی 30 سپتامبر 1975، رمان نویس آمریکایی است.اشر در کالیفرنیا به دنیا آمد و در دبیرستان، اولین کتاب خود را به رشته ی تحریر درآورد.او پس از دبیرستان، تصمیم گرفت تا معلم پایه ی ابتدایی شود. او سپس به دانگشاه دولتی کالیفرنیا رفت و پس از مدتی، به نویسندگی حرفه ای روی آورد. اشر در 7 سپتامبر 2002 ازدواج کرد. او در طول زندگی خود، کارهای مختلفی را امتحان کرده و از همین تجارب در نوشتن داستان هایش بسیار بهره برده است.
نکوداشت های کتاب آینده ما
With compelling characters, and thought-provoking content.
با کاراکترهای باورپذیر، و محتوایی تفکربرانگیز.
Publishers Weekly Publishers Weekly

Authors deftly address universal questions relevant to teens.
نویسندگان به شکلی استادانه به سوال های جهان شمول مرتبط با نوجوانان می پردازند.
School Library Journal School Library Journal

Without question a page-turner.
بدون تردید اثری هیجان انگیز.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

قسمت هایی از کتاب آینده ما (لذت متن)
می گویم: «فقط می خواستم اونجا رو ترک کنم. هنوز یه ساعت نشده؟» «کلان» دستش را داخل یخدان می برد و چند تکه یخ بیرون می آورد. «ببخشید. کار احمقانه ای بود که مجبورت کردم بیای اینجا. امیدوار بودم همه چی یه جور دیگه پیش بره.» می گویم: «نه، جور دیگه نشد.» ولی واقعیت این است که دیگر هیچ چیز مثل قبل نمی شود.

نگاهی به آتش خودمان می اندازم. «سیدنی» و «جاش» دیگر آنجا نیستند. «تیسون» دارد به چند تا پسر که دارند روی آتش مشروب می ریزند، می خندد. «کلان» می گوید: «ایده احمقانه ای بود. ولی من امیدوار بودم تو و جاش...» بالاخره می گویم: «جاش حالا دیگه با سیدنیه. ندیدیشون؟ اگه شانسی هم داشتم، از دستش دادم. نه، از دست ندادم. انداختمش دور.» «کلان» به من خیره می شود. ولی حرفی برای گفتن ندارد.

می گویم: «لطفا. فقط می خوام برم خونه.» «تیسون» سلانه سلانه به طرف ما می آید و دست هایش را روی شانه ما دو تا می اندازد. «کی داره میره خونه؟ هنوز هیچکس نمیخواد بره. تازه رسیدیم.» «کلان» با چشم هایش من را به «تیسون» نشان می دهد.