بعضی ها می گفتند او را می شناسند و اگر «سایمون» پول بیشتری بدهد، جزئیات بیشتری می گویند. «سایمون» پول بیشتری داد اما به نتیجه ای نرسید. بیشتر آن ها گفتند که او را نمی شناسند، اما حالا که «سایمون» خودش تن و بدن «پیج» را می دید، می فهمید چرا؛ هیچ شباهتی بین دختر دوست داشتنی اش و این لاغرمردنی نشئه وجود نداشت.
«سایمون» به انتخاب های زندگی اش فکر می کرد، به تصمیم های بد و دوراهی هایی که در زندگی داشته، و کارها و اوضاعی که «پیج» را به این جهنم شلوغ و آشفته کشانده بود. این مسئله تقصیر او بود، نبود؟ البته تا حدودی تقصیر او بود. اثر پروانه ای. یک چیز را تغییر می دهی سپس همه چیز تغییر می کند.
ای کاش و اگرهای همیشگی. «پیج» می خواست بنویسد. اگر «سایمون» یکی از مقاله هایش را برای دوستش در آن مجله ادبی محلی فرستاده بود که با کمک های مردمی چاپ می شد و آن را چاپ کرده بود، «پیج» بیشتر روی نویسندگی اش تمرکز می کرد؟ «پیج» برای پذیرش اولیه در منطقه «کلمبیا» رد شده بود.