کتاب قصه یوسف

Yousef
کد کتاب : 34083
مترجم :
شابک : 978-9644451287
قطع : وزیری
تعداد صفحه : 816
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 1966
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب قصه یوسف اثر احمدبن محمدبن زیدطوسی

"قصه ‌‌یوسف" اثری است از "احمدبن محمدبن زیدطوسی" که یک تفسیر عرفانی و زیبا را به زبان فارسی، از یکی از معروف‌ترین داستان‌های پیامبران در طول تاریخ دین انجام داده است.
پژوهش‌ها در متون تاریخی نشان می‎دهد که ‌‌یوسف (ع) یکی از محترم‌ترین مردان تاریخ و جهان اسلام است. او نیز همچون سلسله نجیب پدرانش، ابراهیم (ع)، اسحاق (ع) و یعقوب (ع)، عطای نبوت را دریافت کرد.
"قصه یوسف" شاید یکی از مفصل‌ترین گزارش‌های کتاب آسمانی، درباره زندگی و اعمال یک پیامبر باشد. حضرت ‌‌یوسف (ع)، به عنوان یک چهره، نمادی از فضیلت و زیبایی است اما زندگی او نیز به خودی خود از زیبایی و شکوه منحصر به فردی برخوردار است. مهم‌تر از همه، ‌‌یوسف (ع) به‌عنوان یک مبلغ بزرگ، که توکلی بسیار قوی به خداوند داشت و کسی که تلاش می‌کرد مردم را به دنبال کردن راه راست ترغیب کند، تحسین می‌شود.
‌‌حضرت یوسف (ع) همچنین دارای سه ویژگی یک دولتمرد ایده‌آل توصیف ‌‌می‌شود که شامل توانایی شبانی اوست در زمانی که ‌جوان بود و سرپرستی گله‌‌های پدرش را بر عهده داشت، مدیریت خانه‌اش، زمانی که در خانه پوتیفار بود و خویشتنداری او در موارد متعدد و خصوصا در برابر همسر پوتیفار. او پرهیزکار و خداترس بود، پر از اعتدال، آماده بخشش، و به همه مردم نیکی ‌‌می‌کرد.
یوسف (ع) به عنوان الگوی فضیلت و حکمت در ادبیات و تقوا عمل ‌‌می‌کند. او همچنین مظهر عفت و پاکدامنی است که مبتنی بر اعتماد کامل به خداست، زیرا این تقوای مطلق او بود که خداوند را در روزهای سختش پشتیبان او قرار داد. "احمدبن محمدبن زیدطوسی"، "قصه یوسف" را که در قرآن کریم با عنوان احسن‌القصص شناخته می‌شود، شرح و تفسیر نموده است.

کتاب قصه یوسف

قسمت هایی از کتاب قصه یوسف (لذت متن)
پس چون خبر به عزیز مصر شد. و نام او قطیفر بود، و گویند انفیربن روبخت بود، و او عزیز مصر بود. بفرمود تا سرای او را بیاراستند و بساط های گرانمایه بگسترانیدند، و بر در سرای او میدانی بود. کرسی های زرّین بنهادند و آن را سراسر بیاراستند. پس عزیز بیامد و بر در سرای بنشست، و کس به مالک فرستاد که باید آن غلام عبری را بعرض گاه آری. مالک او را بیاورد و در میدان بر کرسی زرّین بنشاند و منادی ندا کرد: «چه کسی می خرد غلامی زیبا روی و خوش لهجه و نمکین را؟» یوسف گفت این چنین مگویید. بلکه این گونه ندا در دهید: که خرد غلامی که برداشته بود، اکنون افکنده است؟ آزاد بود، اکنون بنده است؟ عزیز قوم بود، اکنون ذلیل است؟ مالک گفت: یا غلام این صفت که تو می گویی هیچ بر تو پیدا نیست، خاموش باش تا ترا بنیکوترین عبارتی جلوه کنم. یوسف گفت: اگر عبارتی نیکو خواهی چنین گویی: «چه کسی خریدار است یوسف پیامبر، فرزند یعقوب نبی را؟!‍» مالک گفت یا غلام بدان خدای که ترا این جمال و کمال داده است بگوی تا که ای؟