آشنایی با «جنبش رمانتیک» در ادبیات



هنرمندان «رمانتیک»، عقل‌گرایی و نظمِ حاکم بر دوران پیشین (عصر روشنگری) را پس زدند و بر اهمیتِ بیانِ بی‌پرده‌ی عواطف شخصی تأکید کردند.

کلمه‌ی «رمانتیک» در دنیای امروز، تصوراتی درباره‌ی عشق و احساسات عاشقانه را به ذهن ما می آورد، اما واژه‌ی «رمانتیسیسم» معنای بسیار گسترده‌تری دارد. این مفهوم به طیفی از تحولات در هنر، ادبیات، موسیقی و فلسفه اشاره می کند که در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم اتفاق افتاد. هنرمندان «رمانتیک»، خودشان از این کلمه استفاده نمی کردند و این اصطلاح مدتی بعد—در اواسط قرن نوزدهم—برای اشاره به آن ها به کار رفت.

 

 

«ژان ژاک روسو» در سال 1762 در کتاب «قرارداد اجتماعی» نوشت: «انسان، آزاد زاده شده اما همه جا در بند است.» در طول دوران «رمانتیک»، تحولات بزرگی در جامعه‌ در حال رقم خوردن بود، و اندیشمندان و هنرمندان که از وضع موجود ناراضی بودند، نهاد قدرت را به چالش می کشیدند. در انگلستان، شاعرانِ «رمانتیک» در مرکز این جنبش قرار داشتند. آن ها رویای آزادی را در سر می پروراندند، و بهره‌کشی از تهیدستان را محکوم می کردند. همچنین تأکیدی بر اهمیتِ فردیت وجود داشت: این ایده که انسان ها باید بتوانند به جای پیروی از هنجارها و قوانینِ تحمیل شده، به دنبال آرمان های خود باشند.

هنرمندان «رمانتیک»، عقل‌گرایی و نظمِ حاکم بر دوران پیشین (عصر روشنگری) را پس زدند و بر اهمیتِ بیانِ بی‌پرده‌ی عواطف شخصی تأکید کردند. آن ها احساس می کردند که وظیفه داشتند از طریق آثار هنری خود، برای سایرین الهام‌بخش و آگاهی‌بخش باشند و جامعه را تغییر دهند. در ادامه به شکل خلاصه با ویژگی های مهم و عوامل تأثیرگذار در شکل‌گیری و شکوفایی «جنبش رمانتیک» در ادبیات بیشتر آشنا می شویم.

 

انقلاب فرانسه

وقتی صحبت از اشعار «رمانتیک» می شود، معمولا نام شاعرانی مشخص به ذهن می آید: «ویلیام بلِیک»، «ویلیام وُردزوُرث»، «ساموئل تیلور کولِریج»، «لُرد بایرون»، «پِرسی بیش شِلی»، و «جان کیتس». این نویسندگان، باوری درونی داشتند مبنی بر این که «برگزیده» شده‌اند تا در زمانه‌ی پرتلاطم و در حال دگرگونیِ خود، نقش یک راهنما را برای سایر انسان ها ایفا کنند.

این دوران، سرشار بود از رویارویی ها و جدال های خشونت‌آمیز، و شورش های خونین در بخش هایی از اروپا و سراسر جهان. حکومت بریتانیا که از ناآرامی ها در طول «کانال مانش» آگاهی داشت، نگران بود که شورش هایی مشابه در خاک کشور شکل بگیرد. نخستین شاعران «رمانتیک» به حمایت از «انقلاب فرانسه» گرایش داشتند، به امیدِ این که این تحول، باعث رقم خوردن تغییرات سیاسی گسترده خواهد شد؛ با این وجود، کشتاری که در دورانِ موسوم به «حکومت وحشت» صورت پذیرفت، آن ها را عمیقا شوکه کرد و بر نظرات‌شان تأثیر گذاشت. «ویلیام وُردزوُرث» در دوران جوانی خود به آرمانِ «جمهوری‌خواهان» در فرانسه گرایش پیدا کرده بود اما با گذشت زمان، از نظر فکری از تحول‌طلبان در فرانسه فاصله گرفت.

 

 

قدرت تخیل

هنرمندان «رمانتیک» بر قدرت التیام‌بخش تخیل تأکید داشتند، چون معتقد بودند که تخیل می تواند انسان ها را قادر سازد که از محدوده‌ی مشکلات و شرایط حاکم بر زندگی‌شان فراتر بروند. آن ها باور داشتند که استعدادهای خلاقانه‌شان می توانست جهان چندپاره‌ی آن دوران را تغییر و تصویری منسجم را از آن شکل دهد، و همچنین انسان ها را از نظر معنوی دوباره بیدار کند. «پِرسی شِلی» در مقاله‌ای با نام «دفاع از شعر» در سال 1821، به تجمید از جایگاه شاعران پرداخت و آن ها را «قانون‌گذارانِ به رسمیت شناخته نشده‌ی جهان» نامید.

 

طردشدگان و ستم‌دیدگان

«وُردزوُرث» دل خوشی از «نخبه‌گراییِ» موجود در میان شاعران پیشین نداشت—شاعرانی که زبان کاملا رسمی و موضوعات مورد نظرشان، برای مردم عادی نه قابل درک بود و نه قابل همذات‌پنداری. او معتقد بود که شعر باید «دموکراتیک» و مردمی باشد و به زبانی نوشته شود که مردم عادی از آن استفاده می کنند. به همین دلیل، «وردزورث» تلاش کرد تا صدای افرادی باشد که توسط جامعه به حاشیه رانده شده یا مورد ستم قرار گرفته بودند: تهیدستان روستایی، سربازان از خدمت برگشته، روسپی ها، افراد با مشکلات روانی، و کودکان.

«ویلیام بلیک» نگرشی رادیکال را نسبت به موضوعات سیاسی اتخاذ کرده بود، و در اشعار خود به شکل پیوسته به مسائل اجتماعی می پرداخت و از نگرانی ها و دغدغه هایش در مورد نظام پادشاهی و کلیسا سخن می گفت. یکی از شعرهای معروف او به نام «لندن»، مخاطبین را با رنج های کارگران، سربازان و روسپی ها آشنا می کند.

 

 

کودکان، طبیعت، و «سابلایم»

هنرمندان «رمانتیک» اعتقاد داشتند برای ایجاد تحول در دنیا و «بازسازیِ» آن، باید از نقطه‌نظری کودکانه به مسائل نگریست. آن ها معتقد بودند کودکان، منحصربه‌فرد هستند چون هنوز معصومیت و بی گناهی خود را از دست نداده‌اند و احساسی از نزدیکی و خویشاوندی نسبت به طبیعت را در وجود خود دارند. هنرمندان «رمانتیک» از محیط پیرامون الهام می گرفتند و سایرین را نیز تشویق می کردند که پا به قلمروهای جدید—چه واقعی و چه استعاری—بگذارند. آن ها در آثار خود، جهان را با ظرفیت ها و احتمالاتِ بی نهایت و نامحدود به تصویر می کشیدند.

یکی از ایده های اصلی در «شعر رمانتیک»، مفهوم «سابلایم» (Sublime) است. این واژه برای اشاره به احساسات و عواطفی به کار می رود که انسان ها هنگام نگاه کردن به مناظر چشم‌نواز در خود احساس می کنند—احساسی از شگفتی که ما را هم به هراس و هم به تحسین وامی‌دارد. به عنوان مثال، «شِلی» در شعری به نام «مون بلان» (نام بلندترین کوه در رشته‌کوه‌های آلپ) به توصیف واکنش خود پس از دیدن مناظر شگفت‌انگیز و خیره‌کننده‌ی کوهستان می پردازد.

 

نسل دوم

«بلیک»، «وردزورث» و «کولریج» نخستین نسل از «رمانتیک ها» به شمار می آمدند، و آثار خود را با تأثیرپذیری از دوران جنگ خلق کردند. با این وجود، «وردزورث» با گذشت زمان، هرچه بیشتر به نگرشی محافظه‌کارانه روی آورد—تا جایی که نسل دوم «رمانتیک ها»، از جمله «بایرون»، «شِلی» و «کیتس»، احساس می کردند که او آرمان هایش را به نهاد قدرت «فروخته» است.

اگرچه هنرمندان «رمانتیک» بر اهمیت فردیت تأکید داشتند، اما به ترویجِ احساسی از تعهد نسبت به نوع بشر نیز می پرداختند. «بایرون» در نزاع های مربوط به ملی‌گرایی در ایتالیا و همچنین آزادسازی یونان از «حکومت عثمانی» حضوری فعال داشت. او که به خاطر ماجراجویی های جنسی، بدهی ها و رسوایی های مختلف، بدنام شده بود، در سال 1816 بریتانیا را ترک کرد. اتهاماتی مشابه در مورد «پِرسی شِلی» نیز به وجود آمد. او که به «شِلی دیوانه» معروف شده بود، به خاطر ترویج خداناباوری از «آکسفورد» اخراج شد. 

 

زنان شاعر

بانوان نیز در رشد و گسترش «جنبش رمانتیک» نقش ایفا کردند اما راهکارهای آن ها برای بیان باورهایشان، معمولا با ظرافت بیشتر و جنجال های کمتر همراه بود. «دوروثی وُردزوُرث» علاوه بر نوشتن شعر، یادداشت ها و سفرنامه هایی را خلق کرد که بدون تردید برای برادرش، «ویلیام وُردزوُرث»، الهام‌بخش بود.

در این دوران، زنان به شکل کلی برای خلق اثر هنری با موانع زیادی روبه‌رو بودند؛ آن ها اما دست از خلق اثر نکشیدند و موفق شدند از دغدغه ها و نگرانی هایشان سخن بگویند. هنرمندانی همچون «مری آلکاک»، «مری رابینسون» و «فلیشا هِمِنز» در آثار خود به موضوعاتی مانند رنج های کارگران، شکاف بزرگ میان زندگی ثروتمندان و تهیدستان، و همین‌طور مسائل جنسیتی پرداختند.

 

 

ادبیات گوتیک

واکنش نسبت به «عصر روشنگری»، در ظهورِ پدیده‌ای به نام «رمان گوتیک» نمود پیدا کرد. یکی از محبوب‌ترین و پردرآمدترین رمان‌نویسان در قرن هجدهم، بانویی انگلیسی به نام «آن رَدکلیف» بود که داستان هایش، به جایگاهی ویژه در میان زنان طبقه‌ی متوسط دست یافته بود—زنانی که با محدودیت های زیادی مواجه بودند و از خواندن درباره‌ی قهرمانان زن که به ماجراجویی در قلمروهای جدید با مناظر حیرت‌انگیز می رفتند، لذت می بردند. به خاطر تأثیر انکارنشدنی «آن ردکلیف» بر شاعران رمانتیک، «جان کیتس» او را «مادر ردکلیف» لقب داد.

«مری شِلی» در سال 1818، عناصر واقع‌گرایانه، «گوتیک» و «رمانتیک» را در هم آمیخت و شاهکار خود، کتاب «فرانکنشتاین» را خلق کرد—اثری که در آن، برخی از جنبه ها و ویژگی های «جنبش رمانتیک» را به وضوح می توان مشاهده کرد. در فصل سوم کتاب، «فرانکنشتاین» بیان می کند که تلاش ها و پژوهش های علمی‌اش به واسطه‌ی قوه‌ی تخیلِ او شکل و جهت گرفته‌اند. داستان همچنین سوالاتی هشداردهنده را درباره‌ی احتمال «بازسازیِ» نوع بشر مطرح می کند، و در بخش های مختلف روایت، طبیعت به عنوان عنصری الهام‌بخش و تسلی‌بخش به تصویر کشیده می شود.

 

از لندن بسیار دور شده‌ام و چون در خیابان های پترزبورگ قدم می زنم، نسیم سرد قطبی بر گونه هایم می نشیند و حالم را جا می آورد و مشعوفم می کند. می دانی از کدام شعف حرف می زنم؟ این نسیم که مبدأ آن مقصد من است، مزه‌ی آن اقلیمِ یخ‌بسته را پیشاپیش به من می چشاند. خیال‌پردازی هایم کیفور از این نسیمِ نویدبخش، زنده‌تر و پرشورتر شده‌اند. بیهوده می کوشند قانعم کنند که قطب، منزلگاه یخبندان و درماندگی است، حال آن که قطب خود را همچون سرزمین شعف و زیبایی بر خیال من عرضه می کند. «مارگارت» جان، آنجا خورشید همواره پیداست؛ قرص پهناورش تن به افق نمی دهد و شکوهی ابدی از خود ساطع می کند. با اجازه‌ی شما، خواهرجان، من دلم را به حرف کاشفاِن پیشین گرم می کنم که می گفتند آنجا اثری از برف و یخبندان نیست؛ و چون در آب های آرام پیش برویم، شاید به سرزمینی پا بگذاریم که عجایب و زیبایی‌اش فراتر باشد از هر منطقه‌ای که تا به حال بر پهنه‌ی کره‌ی خاکی کشف شده است.—از کتاب «فرانکنشتاین» اثر «مری شلی»

 


 

 

«قهرمانِ بایرونی»

«رمانتیسیسم» استانداردها و الگوهای ادبی مشخصی را به وجود آورد. «بایرون» در شعری روایی و بلند به نام «سفر چایلد هارولد» به توصیف سرگشتگی های مردی جوان می پردازد که از پوچی و بی معنایی زندگی خود خسته شده است. «قهرمانِ بایرونی» که کاراکتری سودازده، پریشان، عصیانگر، تنها و بی سرزمین است، توانست با نسلی از مخاطبین ارتباط برقرار کند و به یک الگوی شخصیتیِ ماندگار تبدیل شود.

«بایرون» پس از ابتلا به نوعی از تب، در سال 1824 و در جوانی از دنیا رفت، و همین موضوع به جذابیت و شهرت او دامن زد. اندکی بعد، نسخه هایی چندوجهی و محبوب از «قهرمان بایرونی» در رمان ها ارائه شد؛ به عنوان نمونه، «هیث‌کلیف» در کتاب «بلندی های بادگیر» اثر «امیلی برونته» و «ادوارد روچِستر» در کتاب «جین ایر» اثر «شارلوت برونته».

مرگ زودهنگام «بایرون»، «شِلی» و «کیتس»، جنبه‌ای جذاب و اسرارآمیز را به زندگی و آثارشان بخشید. با گذشت زمان، آن ها به جایگاهی ویژه در ادبیات دست یافتند و به منبع الهام دیگران برای رساندن صدای خود به گوش جهان شدند. شاعران «رمانتیک» همچنان تأثیری قابل توجه بر فرهنگ عامه دارند، و ارزش ها و دغدغه هایشان—ترویج بیان عواطف شخصی، قدرت عواطف، آزادی فردی، و تعهد اجتماعی—برای نسل های بعدی نویسندگان و هنرمندان الهام‌بخش بوده است.