آنتونی رابینز باور دارد احساسات مهم ترین عامل در تعیین موفقیت است. او در این باره می گوید:
«احساسات همه چیز هستند. موفقیت بدون رضایت، بدترین شکست است.»
رابینز، خالق کتاب پرفروش و موفق «پول 7 قدم تا رسیدن به آزادی مالی»، دوازده کسب و کار را به صورت همزمان مدیریت کرده و تا به امروز مربی بیش از پنجاه میلیون نفر بوده است. کارل ایکان، بیل کلینتون و اپرا وینفری از جمله مراجعین او بوده اند.
او به شکل تعجب برانگیزی اظهار می کند که دستاوردهای مختلف، برای آدم خوشحالی یا موفقیت به ارمغان نمی آورد. آنچه مهم است شناخت ارزش های درونی و انتخاب شیوه ای برای زندگی است که مطابق با آن ارزش ها باشد. رابینز بیان می کند:
«تصمیماتی که می گیریم، بیشتر از شرایطی که با آن مواجه می شویم، ما را کنترل می کنند.»
1. روی ایجاد کسب و کاری تمرکز کنید که به جای افزایش مبلغ حساب بانکیتان، ارزشی را به جهان اضافه می کند.
رابینز بعد از ملاقات با «نورمن وینسنت پیل»، نویسنده ی کتاب «قدرت مثبت اندیشی»، لحظه ی شگرفی را به یاد می آورد.
رابینز عبارتی را که از پیل یاد گرفت، این گونه بیان می کند:
«وقتی کاری که می کنید آن قدر ارزش به زندگی مردم اضافه می کند که آن ها را به حرکت وا دارد، احساس رضایت خواهید کرد. نمی توان این حس را با پول مقایسه کرد. اما اگر کسب و کارتان را به درستی مدیریت کنید و تا این حد هم به زندگی دیگران ارزش اضافه کنید، از نظر مالی مشکلی برایتان پیش نمی آید.»
2. الگویی وجود دارد که به شما کمک می کند به موفقیت برسید.
رابینز برای هدایت دیگران در راه مدیریت زندگی، پول و شرکت هایشان از مجموعه ای از الگوها یا مدل ها استفاده می کند. این الگوها برای هر کاری استفاده می شوند، از شلیک اسلحه گرفته تا یک ازدواج موفق.
او در این باره می گوید:
«وقتی راهِ رسیدن به قدرت را پیدا کنید، وقتی الگوهای کارآمد را پیدا کنید، می توانید این مدل را به دیگران آموزش دهید. این الگوها وجود دارند، چه مسئله پول باشد و چه روابط یا تناسب اندامتان.»
3. قدرت در آمادگی است.
رابینز می گوید قبل از انجام هر مصاحبه به خودش هجده ساعت وقت می دهد تا آماده شود. زمان اضافی، اعتماد به نفس او را بالا می برد، به او اجازه می دهد تا در طول ملاقات از محدودیت ها بگذرد و سؤالاتی را بپرسد که هیچکس نپرسیده است.
4. در کار خود متخصص شوید.
رابینز متأسف است که جامعه ی امروزی روی کسب دانش محدود درباره ی مسائلی مختلف متمرکز است و به دنبال دانش تخصصی درباره ی مهارتی خاص نمی رود. تمرکز، عنصری کلیدی است که می توان با آن، شرکت های نوپا را به شرکت های موفق تبدیل کرد.
او بیان می کند:
«بیشتر مردم به دنبال خوشی هستند، آنچه حس خوبی به آن ها می دهد، در حالی که باید اول از آنچه حس خوبی ندارند، عبور کنند و به جایی برسند که از قبل می خواستند.»
به بیان ساده، کلید رسیدن به موفقیت، مواجهه با طوفان و خروج از آن با قدرتی بیشتر از قبل است.
در این بخش، مقاله را با صحبت های آنتونی رابینز درباره ی شش نیاز اولیه ای که باعث می شوند واکنشی در ما شکل بگیرد، ادامه می دهیم:
این مسئله را میلیون ها بار دیده ام – افراد، ارزش مالی خود را با ارزش شخصیتشان برابر می دانند. هویت آن ها آن قدر با حساب های بانکی و مقامشان در هم تنیده است که فراموش کرده اند پول، صرفاً ابزاری برای رفع نیاز است؛ نیازهایی که تقریباً هیچ کدامشان مالی نیستند. همگی با این کلیشه آشنا هستیم که پول خوشبختی نمی آورد ولی باور دارم هر کسی باید خودش این درس را از راه سختش یاد بگیرد چون فکر این که آنقدری پول داشته باشید که تا زمان حل شدن مشکلات خرجشان کنید، اغواکننده است.
وقتی بچه بودم خیلی به این مسئله فکر می کردم. در حین بزرگ شدن، پول همیشه خارج از دسترس بود. همیشه موجب اضطراب می شد چون هیچ وقت پول کافی وجود نداشت. به یاد دارم درِ خانه ی همسایه را زدم تا برای برادرم، خواهرم و خودم تقاضای غذا کنم.
آن موقع، در روز شکرگزاری وقتی یازده سال داشتم، اتفاقی افتاد که زندگی ام را برای همیشه تغییر داد. طبق معمول، غذایی در خانه نبود و والدینم در حال دعوا بودند. شنیدم کسی در می زند. در را کمی باز کردم و مردی را روی پله ها با کیسه هایی پر از خوراکی دیدم که برای یک شام شکرگزاری بزرگ کافی بود. اصلاً نمی توانستم باور کنم.
چند سالی جلوتر برویم تا به هفده سالگی ام برسیم. پولی را که از کار سرایداری درآورده بودم، جمع کردم و در روز شکرگزاری به دو خانواده غذا دادم. یکی از تأثیربرانگیزترین تجربه های زندگی ام بود. لذت بخشش را یاد گرفتم و تا به امروز، سخاوت را به عنوان یکی از شش ویژگی مهمی در نظر می گیرم که هر فردی باید داشته باشد.
صرف نظر از این که به دنبال چه حسی هستید، هر وسیله ی نقلیه ای که می خواهید، و هر آنچه که فکر می کنید نیروانای شما است، شش نیاز اساسی و اولیه وجود دارند که روی همه ی رفتارهای انسان تأثیر می گذارند و باعث می شوند واکنشی از خود بروز دهیم. همگی ما این شش نیاز را داریم ولی این که چطور به آن ها ارزش می دهیم و به چه ترتیب این کار را می کنیم، مسیر زندگی ما را مشخص می کند.
نیاز اول: اطمینان/آسودگی
اولین نیاز انسان، نیاز به اطمینان است. ما نیاز داریم که حس کنترل داشته باشیم و بدانیم چه اتفاقی خواهد افتاد تا در برابر آن ایمن باشیم. نیاز به آسودگی، نیاز به اجتناب از درد و اضطراب، و همچنین خلق لذت است. نیاز ما به داشتن اطمینان، ساز و کاری در خدمت بقای ما است. همین نیاز است که مشخص می کند می خواهیم در زندگی – در کار، در سرمایه گذاری و در روابطمان – تا چه اندازه خطر کنیم. هرچه نیاز به اطمینان در شما بیشتر باشد، خطر کمتری خواهید کرد یا خطر کمتری را از نظر احساسی تحمل خواهید نمود. در واقع، میزان خطرپذیری شما در همین نیاز ریشه دارد.
نیاز دوم: عدم اطمینان/تغییر
بگذارید سؤالی از شما بپرسم:
سورپرایز دوست دارید؟ اگر جوابتان بله است دارید با خودتان شوخی می کنید! شما سورپرایزی را دوست دارید که باب میلتان است. آن سورپرایزی که باب میلتان نیست، می شود مشکل! ولی همچنان به آن ها نیاز دارید تا کمی تنوع و نشاط در زندگی شما ایجاد کنند.
نیاز سوم: اهمیت داشتن
همه ی ما نیاز داریم که حس کنیم مهم، خاص، منحصر به فرد یا ضروری هستیم. پس چطور است که فقط بعضی از ما به این سطح از اهمیت دست پیدا می کنند؟
می توانید این سطح از اهمیت را با دستیابی به میلیاردها دلار یا جمع آوری مدارک دانشگاهی به دست آورید – مثلاً خودتان را با یک مدرک کارشناسی ارشد یا دکترا متمایز کنید. می توانید دنبال کنندگان بسیار زیادی در اینستاگرام یا توییتر داشته باشید. بعضی از مردم این تمایز را با خالکوبی یا سوراخ کردن همه جای بدنشان ایجاد می کنند. می توانید مشکلاتی بزرگتر از دیگران داشته باشید تا جلب توجه کنید:
«فکر می کنی شوهرت عوضیه؟ شوهر من رو ندیدی!»
البته می توانید با معنوی بودن (یا حداقل تظاهر به آن) نیز به این خاص بودن برسید.
خرج کردن مقدار زیادی پول می تواند به شما حس مهم بودن بدهد؛ خرج کردن مقدار بسیار کمی پول هم همین کار را می کند. همه ی ما افرادی را می شناسیم که همیشه پز معاملاتشان را می دهند یا فکر می کنند چون خانه شان را با کود کشاورزی و نور خورشید گرم می کنند، پس خیلی خاص هستند.
بعضی از افرادِ به شدت ثروتمند، با مخفی کردن ثروتشان جلب توجه می کنند. مثل سم والتون فقید، مؤسس شرکت والمارت که زمانی ثروتمندترین مرد آمریکا بود اما با وانت قدیمی اش در بِنتونویلِ آرکانزاس رانندگی می کرد و نشان می داد به یک اتومبیل بِنتلی نیاز ندارد – گرچه ناوگان جت های خودش را آماده ی پرواز داشت.
اهمیت، درآمدزا هم هست. استیو وین، ثروتش را از همین راه به دست آورد. فردی که لاس وگاس امروزی را ساخته، می داند مردم برای هر آنچه فکر کنند بهترین است، پول می پردازند، هر آنچه بتواند حس خاص، ویژه یا مهم بودن به آن ها بدهد، هر آنچه بتواند آن ها را از دیگران متمایز کند. او انحصاری ترین و لوکس ترین تجربیات قابل تصور را در کازینوها و هتل هایش ارائه می دهد.
نیاز چهارم: عشق و ارتباط
چهارمین نیاز اولیه و اساسی، نیاز به عشق و ارتباط است. عشق مانند اکسیژن زندگی است؛ چیزی است که همه ی ما می خواهیم و بیش از هر چیز دیگری به آن نیاز داریم. وقتی عاشق هستیم، حس می کنیم زنده ایم ولی وقتی عشق را از دست می دهیم، رنجش آن قدر شدید است که بیشتر مردم به یک ارتباط ساده یا باقیمانده هایی از عشق راضی می شوند. می توانید این حس عشق یا ارتباط را با صمیمیت، دوستی، راز و نیاز یا پیاده روی در طبیعت تجربه کنید. اگر این کارها جواب نمی دهند، می توانید یک سگ بخرید!
این چهار نیاز اول را «نیازهای شخصیت» می نامم. همه ی ما راه هایی برای ارضای این نیازها پیدا می کنیم – چه با سخت تر کار کردن، و چه با مشکل بزرگی را از خود درآوردن یا ساختن داستان هایی که آن ها را منطقی جلوه دهند.
دو نیازی که در ادامه می خوانید، «نیازهای روح» هستند. ارضای این نیازها سخت تر است و هر کسی نمی تواند آن ها را برطرف کند. وقتی این نیازها ارضا شوند، به معنای واقعی کلمه، به رضایت می رسیم.
نیاز پنجم: رشد
اگر رشد نمی کنید، پس در حال مرگ هستید. اگر یک رابطه رشد نمی کند، اگر یک کسب و کار رشد نمی کند، اگر شما رشد نمی کنید، مهم نیست چقدر پول در بانک دارید، چند دوست دارید، چند نفر شما را دوست دارند – باید این را بدانید که با این شرایط قرار نیست رضایت واقعی را تجربه کنید. و باور دارم دلیل رشد ما این است که چیزی برای ارائه و بخشش داشته باشیم.
نیاز ششم: مشارکت
شاید چرند به نظر برسد ولی راز زندگی، کمک به دیگران است. زندگی در مورد «من» نیست، بلکه در مورد «ما» است.
به این مسئله فکر کنید، وقتی خبر خوب یا هیجان انگیزی می شنوید، اولین کاری که می کنید، چیست؟ به کسی که دوستش دارید زنگ می زنید و خبر را به او می گویید. سهیم شدن، هر آنچه را که تجربه می کنید، ارتقا می بخشد.
زندگی واقعاً برای خلق معنی است. و معنی از چیزی که به دست می آورید، خلق نمی شود بلکه از بخشش شما به وجود می آید. در نهایت این دستاوردهای شما نیستند که شما را به صورت طولانی مدت خوشحال می کنند بلکه شخصی که به آن تبدیل می شوید و بخششی که انجام می دهید، است که نشاط را بریتان به ارمغان می آورد.
حالا به این فکر کنید که پول چطور می تواند شش نیاز انسان را برطرف کند.
پول می تواند به ما اطمینان دهد؟ حتماً. تغییر؟ این هم بله. مشخص است که می تواند باعث شود حس خاص یا مهم بودن نیز داشته باشیم. ولی عشق و ارتباط چه؟ باید با کلمات جاودان «بیتلز» (گروه راک انگلیسی) بگویم که
«پول نمی تواند برای شما عشق بخرد.»
ولی متأسفانه می تواند درکی اشتباه از ارتباط به شما دهد چون پول، روابط را جذب می کند، گرچه این روابط همیشه رضایت بخش نیستند. رشد چه می شود؟ پول می تواند منبعی برای رشد در کسب و کار و یادگیری باشد. و هرچه بیشتر پول داشته باشید، بیشتر می توانید به دیگران کمک کنید.
ولی خودم به این مسئله باور دارم:
اگر برای نیاز «اهمیت داشتن»، بیشتر از نیازهای دیگر ارزش قائل باشید، پول همیشه شما را دست خالی برمی گرداند مگر این که با آن، به دیگران کمک کرده و کار خیر انجام داده باشید. و اگر می خواهید فقط با پول به «مهم بودن» برسید، باید بهای زیادی بپردازید. باید سراغ اعداد بزرگی بروید ولی بعید است رضایتی در شما ایجاد شود.
رضایت غایی در زندگی، از بیرون نمی آید بلکه در درون است. از اعتماد به نفس خودمان ناشی می شود، چیزی که هیچ وقت نمی توانیم آن را از دیگران بگیریم.
ممکن است مردم به شما بگویند زیبا، باهوش، بااستعداد یا بهترین هستید یا ممکن است به شما بگویند مزخرف ترین انسان روی کره ی زمین هستید – ولی آنچه اهمیت دارد، تفکر شما درباره ی خودتان است.
آیا در درون خود باور دارید که در حال رشد و تلاش هستید؟ آیا از درون باور دارید که در حال کار و بخشش بیش از محدودیت های خود هستید؟
ثروتمندترین فرد روی زمین کسی هست که قدردان است.