... یک ماه از زندانی شدن کمال می گذشت. در این مدت، چندین بار از او بازجویی کردند. هر بار آنقدر به کف پاهایش شلاق می زدند که تاول می زد و تورم می کرد. بعد، او را مجبور می کردند که با پاهای تاول زده راه برود.... کمال دو نامه برای مادرش نوشته بود و به وسیله دوست حاج آقا (یکی از هم بندهایش) برای او فرستاده بود و مادرش هم به او جواب داده بود. مادر در نامه اولش نوشته بود که "روزی که تو را دستگیر کردند، به خانه حمله کردند و همه چیز را زیر و رو کردند. حتی مرا هم به جای نامعلومی بردند و برای چند ساعتی بازداشت بودم. بعد از آزادی، من دیگر به خانه نرفتم. پسرم سعی کن در زندان، شجاع باشی و قدر حاج آقا را بدانی.
من میگم یک داستان درباره کتاب و انقلاب ومدرس