شانهات به شانهام میخورد هر بار
آن قدر که در خیالم راه رفتهای
آنقدر صدایم کردهای
که بر میگردم بیهوا
نبودنت جنگی است خانگی
لولای درها را به صدا درآورده
کاشیها را لبپر کرده
و مرا تا ساکنترین اتاق عقب رانده
چرا تنت از چروک ملحفهها صاف نمیشود؟
(برگرفته از متن ناشر)