بعد از آن همه تعقیب و گریز هم من و هم مامان به اندازهی کافی از نقاط ضعف، قوت و تاکتیکهای هم خبر داشتیم و به راحتی میتوانستیم حرکت بعدی همدیـگر را پیشبینی کنیم. مامان دادوقال، تهدید، تعقیب و گریز و بعد حمله! فرقی نمیکرد با چه چیزی! این توانایی را داشت که هرچیزی را به سلاح تبدیل کند. دمپایی، جارو، تی، پشهکش، نی قلیان و حتی شیلنگ! او به اندازهای در این مورد خلاق بود که من گاهی به خلاقیتش غبطه میخوردم. همیشه کاربرد دومی برای هر شیای پیدا میکرد. و حالا هم که با لنگه دمپایی نتوانسته بود دق و دلیاش را خالی کند به دستهبیل متوسل شده بود. حسابی به سرش زده بود و با دستهبیل تعقیبم میکرد. من هم بعد از آن همه نبردی که جان سالم به در برده بودم، بالاخره یاد گرفته بودم چطور باید خودم را نجات دهم! دویدن یکی از اصول اولیه بود ولی گیجکردن رقیب، تکنیک جدیدی بود که تازه یاد گرفته بودم و اما مهمترین اصل در مواقعی که هیچ راه فراری باقی نمیماند این بود که در اولین پناهگاه امنی که سر راهم هست سنگر بگیرم. در آن لحظه پناهی محکمتر از دایی پیدا نکردم...
(برگرفته از متن ناشر)
کتاب خیلی قشنگیههه خوشم اومد ازش
خیلی کتاب خوبیههه من خوندم اینو بهتون پیشنهادش میکنم حتما بخونین
من این کتابو خوندم عالیه.خیلی قشنگه
بسیار عالی با فضاسازی و تصویر سازی ناب