عمو تیتوس فریاد زد و وسط رودخانه پرید و گفت: «طلا! تمام کوه از طلای خالص تشکیل شده!» یوستوس فقط سرش را تکان داد. «این فلز مردم رو دیوونه کرده .»
حرص طلا در شهر راکی بیچ. سه پسربچهی؟؟؟ آرام و بیسر و صدا به کارشان ادامه میدهند. آنها ندانسته وارد ماجرایی خطرناک میشوند.