بخشی از این کتاب:
گوشی تکان خورد و از دیدن بتهجقههای فرش هم خسته شدم. حالا از لیست بلندبالایم فقط ابرها و فوارهها باقی ماندهاند. تنها چیزهایی که خستهکننده نیستند و تا ابد میتوانم محو تماشایشان شوم. دل از فرش و ابتدا و انتهایش کندم. چشمانم را بستم. من شاد بودم؟ این بهانه برای بیحوصلگی و خستگی کافی است؟ من بودم؟ نمیدانم. انتهای این افکار پریشان بودن در کلبهای وسط جنگل است. بدون او. با عکسهایی که دانهدانه شعله میکشند و نیست میشوند. انتهای ذهنی من که میدانستم به واقعیت تبدیل خواهد شد.
گوشی تکان خورد و از دیدن بته جقه های فرش هم خسته شدم حالا از لیست بلند بالایم فقط ابرها و فواره ها باقی مانده اند تنها چیزهایی که خسته کننده نیستند و تا ابد می توانم محو تماشایشان شوم دل از فرش و ابتدا و انتهایش کندم چشمانم را بستم من شاد بودم؟ این بهانه برای بی حوصلگی و خستگی کافی است؟ من بودم؟ نمی دانم انتهای این افکار پریشان بودن در کلبه ای وسط جنگل است. بدون او با عکس هایی که دانه دانه شعله می کشند و نیست می شوند. انتهای ذهنی من که می دانستم به واقعیت تبدیل خواهد شد.
فوق العاده زیبا و پرمحتوا