زنها موقعی که حرفشان میشود، شاخ و شانه میکشند و مردها هم بعد از دعوای سر آسیاب یاد گرفتهاند به هم نپرند. زمان دعوا، من بچهای شش هفت ساله بیشتر نبودم اما خیلی خوب صورت و پهلوی مردهای زخمی را یادم هست. دعوا سر نوبت آب بود. ده مرد شاخدار - شاید هم بیشتر - به جان هم افتاده بودند. بعد از آن معرکه، اهالی تا چهل روز آب آن کاریز را نخوردند، میگفتند توش خون ریخته.
کتاب شاخ آباد