یک روز، آقافیله که خیلی راه رفته و خسته شده بود، در زیر درختی بر بستری از گلهای زیبا به خواب رفت. او نمیدانست که این گلها و شهد آنها غذای زنبوران عسل است و او با وزن سنگین خود همه آنها را له میکند. پس از آنکه زنبورها با تدبیر خود او را از خواب خوش بیدار کردند، او از کار خود پشیمان شد و سعی کرد کار اشتباه خود را جبران کند.
در همین حال، خرس بدجنسی به کندوی زنبوران عسل نزدیک شد و...