همیشه غازها را دوست داشتهام؛ پروازشان را، و دوام آوردنشان را در مرتفعترین نقاط زمین، جایی که اکسیژن کافی برای زنده ماندن وجود ندارد، و کوچ جمعیشان را هزاران کیلومتر آن سوی آشیانه برای در امان ماندن از سوز سرمای زمستان؛ و سپس بازآمدن با بهار در دستههای هفتی زیبا. همیشه دوستشان داشتهام، همهمهی شیرینشان را و بال زدنهای شکوهانگیزشان را… ترجیح دادهام اگر تناسخی باشد، این بار میان دستهی غازها باشم و از فراز آسمان، دلتنگیهای زمین را دور و کوچک ببینم؛ محشور شدن میان دستهی غازها.
کتاب محشور شدن میان دسته ی غازها