«... برای سخنرانی به مسجد رفتیم. بعد از سخنرانی درحالیکه از شبستانها بیرون میآمدیم، صدای گلوله تمام فضای مسجد را پر کرد. برادرها ما را به درون شبستان هدایت کردند و فریاد میزدند: «نترسید، تیرهاشون مشقیه!» اما یک نفر زخمی شده بود و زمانی که ما بیرون آمدیم، جلو بیمارستان امدادی دیدیم که مردها آستینها را بالا زدهاند که خون بدهند. آن قدر همه دلسوز هم بودند. آن زمانها برادرانمان ازجمله برادر شهیدم، احمد و شهید علیرضا عمرانی و دیگر برادران، به ما تکهای مقوا میدادند و میگفتند، اگر گاز اشکآور زدند اینها را آتش بزنید تا به شما آسیبی نرسد...»
کتاب انقلاب اسلامی در نیشابور