مرد مسافر در عقب ماشین را باز کرد و به زنش گفت سوار شو. زن آرام آرام نزدیک ماشین شد و سوار شد مرد در جلوی ماشین را باز کرد و نشست روی صندلی و پسر نوجوان هفده هجده ساله ای را که از دور می دوید و داد می زد آقا بیا جای خالی برات پیدا کردم را ندید راننده ماشین را توی دنده گذاشت و پایش را روی گاز فشار داد. تاکسی با سرعت می رفت و راننده به سمت جایی که فقط نوجوان آدرسش را بلد بود گاز می داد.
یادداشت نویسنده
آن روزی که این اتفاق افتاده، چهل و چند سال گذشته بابا میگوید توی قصه ات این را هم بنویس که آن سفر خیلی خوش گذشت اما تا سال ها دیگر توفیق زیارت مشهد را پیدا نکردیم.
کتاب فقط امام رضا بخواند