السا در قلمروی پادشاهی آرندل زندگی میکرد. او ملکهی آن سرزمین بود. یک روز السا آوایی مرموز شنید. آوای مرموز از السا خواست به شمال سفر کند. او انفجاری یخی راه انداخت و روح جنگل افسونشده را بیدار کرد. کلی ماجرای خطرناک توی سفر پیش آمد. حتی کشتی پدر و مادرش را پیدا کرد. آیا السا عاقبت از راز آوای مرموز سر در میآورد؟