نفرین بر آن لحظه مبارک
که زورق من به جزیره تو برخورد کرد
و در هم شکست
و تختهپارههایش
و عشق سواحلش
او را خوشبخت کرد.
*
نفرین بر آن لحظه مبارک
که من به عادت همیشگی خویش
به دروازههای شهری میشتافتم
که شهر من نبود
تا رویای مردی را ببینم
که مرد من نبود.