وقتی مامانگربهها بچهدار میشوند، بچههایشان را در جای امنی مخفی میکنند. مامانگربه مجبور است برای پیداکردن غذا بچهها را تنها بگذارد. خیلی وقتها اتفاق میافتد که چندین بار بچههایش را جابهجا کند و به مخفیگاه جدیدی ببرد. بچهگربهها که تنها شدهاند، میترسند. مخصوصا آخرین بچهگربه که مدتی را تنهای تنها میماند تا مامانش برگردد و او را ببرد. اینجور وقتها بچهگربه از مخفیگاهش بیرون میآید و مامانش را صدا میکند. همان وقت آدمهایی که از آنجا رد میشوند، فکر میکنند بچهگربه تنهاست و از سر دلسوزی او را با خود میبرند...
ولی این کار اشتباه است!
کار درست این است که اگر بچهگربهی تنهایی را دیدیم، برش نداریم و حتی زیاد به او دست نزنیم. اگر دیدیم بچهگربه در خطر است، او را جای امنی همان نزدیکی بگذاریم تا مامانش برگردد. اینجور وقتها نباید زودی تصمیم بگیریم و بچهگربه را با خودمان به خانه ببریم. چون مامانگربه بچهاش را برای همیشه گم میکند.
کتاب بچه گربه تنها