روحالله درویشی در داستانهای کتاب «نوروزی دیگر»، خواننده را با حسی روبه رو میکند که شاید اولین تعریفش این باشد: صمیمیت.
او در اولین قصه کتابش به نام «طعم توت» از روستایی سخن میگوید با بچهها و نوجوانهای سرخوش و آسوده خاطرش. اما در همین روستا پیرمردی است تنها به نام مشابوالفتح که به بچهها اجازه نزدیک شدن به دنیایش را نمیدهد. تنها درخت توتی هم که در آبادی روییده، متعلق به اوست.
اما نزدیک شدن به درخت توت همان و تنبیه مشابوالفتح همان! نبی از بچههای شر و شور روستاست که مشابوالفتح یک بار از خجالتش در آمده، اما باز هم هوای نزدیک شدن به آن درخت خوشمزه را دارد.
او تصمیم میگیرد که شبانه به سراغ درخت توت برود. چند تا از بچهها هم با نبی همراه و همپا میشوند تا ببینند این ماجراجویی شبانه به کجا میانجامد…
داستان«نوروزی دیگر» جبهه و جنگ را از منظر رزمندهای نوجوان میبیند و در یک روز مانده به تحویل سال، روایت میکند. فضای بهاری، حال و هوای دیگری به بچههای جنگ بخشیده است و همه آمادهاند که سال نو را در سنگرهایشان جشن بگیرند.
اما راوی داستان، دلش برای خانواده تنگ شده و لحظهشماری میکند تا به پیش آنها برگردد. ناگهان خبر میرسد که باید برای انجام عملیاتی تازه آماده شوند؛ شادمانی رزمندهها از این خبر، دوچندان میشود، ولی راوی داستان، سخت دو دل و مردد است که به خانه برگردد یا در جبهه بماند.
سومین داستان کتاب،«هوای کوه» نام دارد و ماجرای نوجوانی است که همراه پدرش برای چراندن گله به کوه رفته است؛ اما اسبشان مدام بیقراری میکند و انگار میخواهد خبر ناگواری را به آنها برساند. پدر و دایی او هم از حضور گرگ در منطقه حرف میزنند و قهرمان قصه را بیشتر دچار ترس میکنند…
آخرین داستان کتاب از نوجوانی حکایت میکند که در آرزوی خریدن نسخههای قدیمی «کیهان بچهها» از همکلاسی خود است. درویشی در «آرزوهای قدیمی» از اشتیاق معصومانه قهرمان داستان میگوید و اندک بودن پولش برای به دست آوردن این نسخهها. او در نهایت پول را جور میکند و برای خرید مجلهها به سمت خانه دوستش میرود؛ اما…