اکنون رخدادهایی از خاطر من میگذرد که برای کسانی که با زندگی در سلّول تاریک در بسته و بی ارتباط با جهان خارج آشنا نباشند، عادّی و معمولی به نظر میرسد؛ امّا برای کسی که در چنین سلّولی زندانی شده، رخدادهایی مهم است و به خاطر اهمّیّتی که دارد، با روشنی تمام در حافظه باقی می ماند؛ از آن جمله است تابش رشته ای از نور خورشید در داخل سلّول. یک روز، روشنی اندکی که توانسته بود از همه ی تیرگیها و غبارهای بالای روزنه ی سلّول بگذرد و به داخل سلّول نفوذ کند، توجّهم را جلب کرد. از شادی نتوانستم خودم را کنترل کنم. فریاد زدم: آهای... مژده ... آفتاب... آفتاب...! چشمهای ما به این نوری که ما را با گستره ی فضای آزاد و رها پیوند میداد، دوخته شد. به مدّت نیم ساعت یا کمتر، همچنان با خوشحالی به آن نگاه می کردیم تا این که ناپدید شد. روز بعد این شعاع نور بیشتر شد و مدّت بیشتری دوام آورد. چند هفته وضع به همین منوال بود تا آن که خورشید در زاویه ای قرار گرفت که دیگر این عطیّه ی ناچیزش به ما نمیرسید.
کتاب خوبیه، من از خوندنش لذت بردم و تو تمام مدت خوندنش حسرت خوردم که دارم لحظات زندگیمو به بطالت میگذرونم و مقابلم یسری آدم اینقدر مفید از زندگیشون استفاده میکنن.
من این کتاب رو توی طاقچه خوندم و خیلی خوب بود. دوست دارم نسخه چاپیش رو هم داشته باشم
پیشنهاد میکنم بعد از این کتاب، حتماً رمان سوربز ماریو بارگاس یوسا را هم بخونید، احتمالاً خوشتون بیاد
ملت قبل انقلاب داستان اون کتاب رو زندگی کردن،احتیاجی به خودندنش نیست.
چرا نمیشه سفارش داد؟
سلام ببخشید من امروز عصر کتاب رو سفارش دادم.چند روزه میرسه؟
چهار پنج روز طول میکشه
چاپ سی و چهارم کتاب سال 1402 چاپ شده.
قطع جیبی این اثر را موجود کنید
نسخه صوتی کتاب را شنیدم و بسیار پسندیدم.
صوتی را چگونه تهیه کردین؟
کتاب خیلی زیباییه ، در جواب جناب نعمت زاده هم باید گفت سکوت طلاست و پر حرفی مرض
مهدی امیدوارم نونی که سَر سفره ات میبری حلال باشه
آقای نعمت زاده من هم امیدوارم نونی که سَر سفره ات میبری حرام نباشه