در گوشه ای از ذهنم جایی ست نیمه روشن، اما معطر و متبرک و سرریز از عطر مریم!
هرگاه که برای گریز از ملال روزهای زندگی به آنجا می روم، شاگردی را می بینم خرد و بی خرد که با دلهره و دلشوره ای مبهم، اولین روز مدرسه اش را گذراند و روزهای بعد را با دلخوری به مدرسه می رفت و به قول سهراب؛ عصرهای پنجشنبه (تکه ای از بهشت) بود، اما عصرهای جمعه و یاد روز شنبه، (تکه ای از جهنم) و روز شنبه، خود جهنم!