یکی از پادشاهان هند دختری داشت که در زیبایی بی نظیر بود و اتفاقا بیمار شد. به دستور پادشاه پزشکان باتجربه از تمام کشور به پایتخت آمدند امّا نتوانستند دختر را معالجه کنند. پادشاه خواست پزشکان را بکشد که هفت نفر از آنان فداکاری کرده گفتند به ما چهل روز مهلت بده تا در جایی به دور از مردم به سر بریم و چاره ای بیندیشیم. پادشاه قبول کرد. همین که آن هفت حکیم تنها شدند به نام حمزه عموی پیامبر(ص) هفت جلد کتاب نوشتند. روز چهلم پادشاه آنان را فراخواند و نتیجه کار را جویا شد. گفتند دوای دختر شما این هفت جلد کتاب است. پیش او بخوانید تا خوب شود. همین کار را کردند دختر بهبود یافت. شهر را جشن بستند و حکیمان هم پاداش گرفتند. اما نام آن کتاب ها رموز حمزه و درباره جنگ یا مدارا با دشمنان و نیز عیاری و عاشقی می باشد که آن را ملاعلی شکرریز نوشته است. داستان از آنجا شروع می شود که کیقباد کیانی روزی در شهر مداین، بعد از آرایش سر و صورت ناگهان موی سفیدی در ریش خود دید و ناراحت شد. بوزرجمهر وزیر علت را پرسید. کیقباد گفت موی سفید نشانه نزدیک شدن به مرگ است اما پسری ندارم که جانشین من شود و سلطنت کیانیان ادامه یابد. بوزرجمهر گفت تو پادشاه هفت کشور از هرشاهی دختر بخواهی به تو می دهد. پس قرعه انداخت و نهایتا دختر شاه یمن را مناسب همسری کیقباد دانست...