همه ما خدا را صدا زده ایم، به زمزمه یا در همهمه او را خوانده ایم. گاهی آدمی می نشیند و همه ایمانش را- که دارد یا دوست دارد داشته باشد- می نویسد، تصویر می کند، نقش می زند، حک می کند... نمی دانم. این بضاعت ماست به شکلی که سعی شده و تنها سعی شده خودنمایی در آن کمتر باشد، و خود پیش حضور او، لااقل به اندازه چند سطر یا چند صفحه کمرنگ شود. اینکه توفیقی هم در این سعی بوده یا نه، نمی دانم، واقعا نمی دانم. در نوشتن برداشتم از نام های پاکیزه خداوند، تردیدی با من بود... بعد گمان کردم هر بنده ای حق دارد با خدایش سخن بگوید. تمام ادعای این صفحات همین است. یکی با خدا حرف زده، مانند تمام تاریخ و مثل همه انسان ها. تمام اسامی خداوند خدای معجره است. باور معنای هر کدام از آنها اگر در زندگی هامان شکل و رنگ عمل داشته باشد، هر کدام به معجزه ای شگرف و شگفت می انجامد. در تمامی این ندانستن ها و نتوانستن ها اما می دانم تا چشممان و دلمان آماده دیدن و لمس اعجاز نباشد، هیچ واقعه روشنی را حتی، احساس نمی کنیم. خدا کند و خودش بخواهد، به حق همین اسم های نیکش که دلهامان اهلیت دیدن و چشم هامان اهلیت حس کردن باران معجزات هر لحظه اش را بیابد.