قویی کشید بال و پر آن سوی ابرها گم شد غریب و در به در آن سوی ابرها من ماندم و سکوت و سیاهی زمین سرد او بود آفتاب در آن سوی ابرها رویایی از بشارت باران زندگیست افسانه ی دو چشم تر، آن سوی ابرها دیریست روی قله کوهی نشسته ام شاید بیفکند نظر آن سوی ابرها فریاد می زنم من و کوه، کوه و من آه، ای خدا مرا ببر آن سوی ابرها آه آه، آه... آه!مگر می رسد خدا این آه آه شعله ور، آن سوی ابرها من بال و پر ندارم و تو ای امید خاک پیدا نمی شوی مگر، آن سوی ابرها