دشت
گام های جابر و عطیه را
یک هزار و چارصد بهار
در بغل گرفته است
خاک، زیر پوستش
رد پای این دو را هنوز
مثل خون تازه حفظ کرده است
اولین مسافران اربعین هنوز هم
در کنار ماپیاده سیر می کنند
از عطیه در خیال خود سوال می کنم:
«جابر هزار و چاصد بهار پیش
مدفن غریب و بی نشان دوست را
بی فروغ دیده اش چگونه یافت؟
با کدام سوی چشم
بی امان به سوی کربلا شتافت؟»
پاسخ عطیه یک کلام بود:
«بوی تربت حسین»