نرگس در سیاهی شب، از پشت پنجره، نگاهی به محل ماجرا انداخت. کورسویی از اتاقک شنبه پیدا بود. شنبه نرفته بودگربه هنوز در بشکه بود… یا نبود؟ نرگس نمی توانست باور کند؛ گویی همه ی این ماجرا ها را در یک فیلم سینمایی دیده است. محله به قدری آرام بود که گویی هیچ ماجرایی اتفاق نیفتاده بود…