«ابرهه» سرمست باده انتقام و پیروزی خود بود و از شهوت رانی و خوش گذرانی فروگذار نبود. وی به منظور تقرّب و جلب توجه شاه حبشه، کلیسای با شکوهی در «صنعاء» ساخت که در زمان خود بی نظیر بود. سپس نامه ای به این مضمون به «نجاشی» نوشت: «ساختمان کلیسا در دست اتمام است و در نظر دارم که عموم سکنه یمن را از زیارت کعبه منصرف سازم و همین کلیسا را مطاف عمومی قرار دهم».
انتشار مضمون نامه، واکنش بدی در میان قبایل عرب پدید آورد؛ حتی شبی، زنی از قبیله «بنی افقم» محوطه معبد را آلوده ساخت. این عمل که کمال بی اعتنایی و تحقیر و عداوت اعراب را به کلیسای ابرهه نشان می داد، حکومت وقت را بسیار عصبانی کرد.
از طرف دیگر هر چه در آرایش و زینت ظاهری معبد می کوشید، به همان اندازه علاقه مردم به کعبه شدیدتر می گشت. این جریان ها سبب شد که «ابرهه» سوگند یاد کرد که کعبه را ویران کند. برای همین منظور لشکری آماده ساخت و پیلان جنگنده را پیشاپیش سپاه خود قرار داد و مصمم شد خانه ای را که قهرمان توحید (ابراهیم خلیل) نوسازی کرده بود از بین ببرد. سران عرب، موقعیّت را حساس و خطرناک دیدند و یقین کردند که استقلال و شخصیت ملّت عرب در آستانه سقوط است و پیروزی های گذشته «ابرهه» آنان را از هر گونه تصمیم سودمند بازمی داشت. با این وصف برخی از سران غیور قبایل که در مسیر ابرهه قرار گرفته بودند، با کمال شهامت مبارزه کردند؛ مثلا «دو نفر» که یکی از اشراف یمن بود، با سخنرانی های آتشین، قوم خود را برای دفاع از حریم کعبه دعوت کرد، ولی چیزی نپایید که سپاه بی کران ابرهه، صفوف متشکل آنان را درهم شکست. پس از آن «نفیل بن حبیب» دست به مبارزه شدیدی زد، او هم طولی نکشید که با شکست مواجه گردید و خود «نفیل» اسیر شد و از ابرهه تقاضای عفو کرد.
«ابن اثیر» می نویسد: تاجری به نام «عفیف» وارد مسجد الحرام شد و از اجتماع و عبادت یک جمعیّت سه نفری کاملا در شگفت ماند. دید پیامبر با خدیجه و علی علیه السّلام مشغول پرستش خدایند. خدایی که مردم آن منطقه، پرستش او را فراموش کرده اند و به «خدایان» پیوسته اند. وی برای تحقیق، با عموی پیامبر (عباس) ملاقات کرد و آنچه را دیده بود، به وی گفت و از حقیقت امر پرسید. وی گفت: نفر نخست مدعی نبوت و پیامبری و آن زن، همسر وی خدیجه و نفر سوم فرزند برادرم علی است.
سپس افزود: در روی زمین کسی را سراغ ندارم که پیرو این آیین باشد، جز همین سه نفر.