تمام فکر و ذکر پرنسس پولورایزر شوآلیه شدن است و تمام فکر و ذکر دریبل، دوست اژدهای او، سرآشپز شدن. برای همین وقتی فرصت باز کردن یک رستوران فضای باز روستایی برای دریبل فراهم میشود، از خوشحالی سر از پا نمیشناسد. البته او باید خودش را مخفی کند، چون مردم هنوز هم از اژدهاها دل خوشی ندارند. ولی ژانگولر روستا از آمدن پرنسس و دوستانش به آنجا خوشحال نیست و هر کاری میکند تا از دستشان خلاص شود. آیا پرنسس پولورایزر میتواند قبل از اینکه همهچیز از دست برود، اوضاع را روبهراه کند؟
کتاب ماجراهای پرنسس پولورایزر 5