می شد به تابستان هاشور زد از میان شاخه های موازی عبور کرد ردیف سفیدارهای باریک را پشت سر نهاد و رفت و در پله ها سقوط کرد و مرد و از یاد رفت رفتنت طور بدی اتفاق افتا امروز آمدی، فردا رفتی و عمر کوتاه من چیزی نبوn چیزی بیش از کاغذهایی که با مطالبی غیرضروری سیاه شد، تباه شد رفت که رفت