ملا گفت : بفرمایید می شنوم .مش یدالله با دو انگشت کف سفید گوشه لب ها را گرفت و گفت :
منزلم بی راهه می رود . دلش به زناشویی نیست .حریفش نیستم.به خانه بند نمی شود.با غریبه ها روی هم می ریزد .چشم روی هم گذاشته ام یکی بیرون می رود دو تا تو.حریف این پتیاره نمی شوم.شما بفرمایید چکار کنم ؟
ملا در حال بلند شدن زیر لب یالله گفت و روی حوض وسط حمام چهار چنگولی نشست .کیسه کش بالای سر او ایستاد و شروع کرد به ساییدن بازو و پهلویش
ملا گفت : برایش بچه درست کن.سرش گرم می شود به شست و رفت و جیغ و اخ و تف. شیطان از سرش می افتد .زن جوان این مصیبت ها را هم دارد ...