کتابهایی داریم که کودک میخواند (یا برایش میخوانند) و کتابهایی که کودک با آنها زندگی میکند. این کتاب به گمانم از دسته دوم است. پیشنهادم این است: پس از اینکه فرزندتان کتاب را خواند یا برایش خواندید، یک روز نیمهابری بروید بیرون با هم ابر تماشا کنید. این داستان در باره بچه ابری است که تک و تنها در دل آسمان زندگی میکند، تا اینکه روزی اتفاقی میافتد که او را از تنهایی درمیآورد. (کتاب را بخوان تا ببینی چه اتفاقی!) کتاب را که تمام کردی، برگرد به این صفحه و بقیه را بخوان. منتظر یک روز ابری، یا بهتر از آن یک روز نیمهابری شو. برو بیرون و ابرها را تماشا کن. چه میبینی؟ یادت باشد تنها ابرها نیستند که هزار و یک شکل هستند. به گودال آب کنار خیابان نگاه کن و به بازی نور در آن، به موهای مردم، به شاخ و برگ درختها . آی چه کیفی دارد پیدا کردن چیزهای بزرگ و کوچک، و چه کیفی دارد ساختن چیزهای بزرگ و کوچک. برو ببینم چه میکنی بچه ابر! و...
کتاب بچه ابر