تلی توی تشکش فرو رفته بود و پتو را روی سرش کشیده بود. رعد پشت پنجره میزد و شیشههای را میلرزاند و صدای موهوم باد توی اتاق زوزه میکشید. رعد سرخ وسیاهی به پنجره زد و گردوغباری شبیه به یک دست با انگشتهای دراز جلو آمد و پنجره را باز کرد. مه سیاهی توی اتاق چرخید. رعد پشت شیشه میزد، با هر روشنی سایههای عجیب و غریبی شبیه به یک غول شاخدار روی دیوارهای اتاق پیدا میشد…
کتاب تلی دختری با موهای بلند بلند بلند