نکته جالب بعدی هم این بود که اندیشمندان پیرو این فلسفه، خوش نداشتند «اگزیستانسیالیست» نامیده شوند. حتی «گابریل مارسل» که در سال 1945 نخستین بار از این اصطلاح استفاده کرد، بعدها از کاربرد آن سر باز زد. «دوبوار» و «سارتر» نیز با اکراه این لقب را پذیرفتند، چون در هر صورت دیگران آن دو را با همین عنوان می شناختند.
دیدگاه آن ها چندان از شیوه های بودایی برای رهایی از وابستگی و نیل به «نیروانا» دور نیست. این تنها نقطه اشتراک فلسفه شرقی و غربی هم نیست: جهانشهرگرایی «رواقیون» به طرز حیرت انگیزی شبیه این تفکر «کنفوسیوس» است که همگان باید به منزله عضوی از خانواده ما در نظر گرفته شوند.
یک مثال معمولی را در نظر بگیرید: کسی به شما اهانتی می کند، احتمالا با این قصد که احساساتتان را جریحه دار کند. در چنین موقعیتی باید چند چیز را در نظر داشته باشید. اولین مورد این که آیا اهانت واقعا نقدی معتبر به حساب می آید؟ اگر چنین بود، باید آن را بپذیرید و تلاش کنید بهتر باشید. در غیر این صورت چه؟ قضیه را به شوخی برگزار کنید، زیرا او به وضوح حرف کاملا اشتباهی می زند.
کوری مولر، مدیر وبسایت طنز اگزیستانسیال کمیک، در توییتی رهنمودهای زیر را برای اینکه چگونه اگزیستانسیالیست باشید، ارائه داده است:
۱. همیشه خیلی خیلی اگزیستانسیال باشید.
۲. خودتان را اگزیستانسیالیست ننامید.
۳. زیاد سیگار بکشید.
نکتهی جذاب این توییت آن بود که بسیاری از فلاسفهی اگزیستانسیالیست، بهویژه دوبوار، سارتر و یار مخالف آنها آلبر کامو، واقعا هم زیاد سیگار دود میکردند. نکتهی جالب بعدی هم این بود که اندیشمندان پیرو این فلسفه، خوش نداشتند «اگزیستانسیالیست» نامیده شوند. حتی گابریل مارسل که در سال ۱۹۴۵ نخستین بار از این اصطلاح استفاده کرد، بعدها از کاربرد آن سر باز زد. دوبوار و سارتر نیز با اکراه این لقب را پذیرفتند، چون در هر صورت دیگران آن دو را با همین عنوان میشناختند. البته آنها تلاش فراوانی به خرج میدادند تا «خیلی خیلی اگزیستانسیال» باشند یا به بیان ساده، همواره بر مبنای عقاید اگزیستانسیالیستی خود زندگی کنند. این وضعیت چندان هم دستیافتنی نیست، زیرا وجود ما، مفهومی ساکن و ثابت نیست. تأکید آنها بیشتر روی (اصیل) «شدن» یا همان شیوهی تعامل ما با جهان بود. اگزیستانسیالیسم یعنی «کاری» که انجام میدهید، نه «کسی» که هستید.
تکهای از فصل اگزیستانسیالیسم کتاب
فلسفهی زندگی در سادهترین حالت، چهارچوبی است متشکل از متافیزیک (یعنی شرح چگونگی کارکرد جهان) و اخلاق (به معنای مجموعه قواعدی قابل تعمیم بر تعامل با دیگران). درنتیجه پرسش اصلی این نیست که آیا فلسفهی زندگی دارید یا خیر، بلکه سوال اینجاست که اگر این فلسفه مورد بررسی دقیق قرار گیرد، همچنان به کار میآید یا خیر؟ یک چنین فلسفهی زندگی را میتوان فلسفهی خوب نامید؟
بریدهای از مقدمهی کتاب