قلب اهریمنان تغییر و این تغییر اربابشان را به سمت زندگیای میکشاند که زمانی رها کرده بود. تا جایی که لذّت زندگی زیر پوستش دوید. او خود به اهریمنان یاد داده بود که چشم به دهانش بدوزند و برای دیدن لبخندش از هیچ کاری رویگردان نباشند. او خود، آنها را با سیاستش تغییر داده بود و حالا میخواست برای آنها زنده بماند؛ امّا ماموران مادرش هرمیون، همه چیز را تغییر دادند. آنها آمده بودند تا او را به مادرش بازگردانند و تحت فرمانش دربیاورند. او ناچار به همراهی دشمنانی شد که از هر لحظه برای خیانت به او دریغ نمی کردند. آنهان نمیدانستند قدرتمندترین سلاح ارباب موجودات، قدرت پریان و یا موهبت شگفتانگیزش نیست… بلکه قدرت تغییریست که با نوازش و لبخندش عجین میشد!
کتاب اولین پادشاه روشنایی 7