یک روز، والدو در غارش نشسته بود و داشت صبحانه اش را میخورد که هتی دواندوان از راه رسید و گفت: «بتی چاقالو و ادی دارن با هم عروسی میکنن و ما را هم دعوت کردن». آنها تصمیم گرفتند به فروشگاه بروند و برای عروسی لباس بخرند. هتی با حوصله یک پیراهن بلند و یک جفت کفش برای خودش خرید. بعد نوبت والدو رسید. او هر کت و شلواری را که میپوشید خوشش نمی آمد. بالاخره هتی برایش یک کتوشلوار زرد روشن انتخاب کرد. آنها روز عروسی لباسهایشان را پوشیدند و از دامنة کوه به پایین رفتند. آن روز هوا طوفانی بود، هنوز راه زیادی نرفته بودند که باد کلاه هتی را به هوا برد، والدو به دنبال کلاه، دواندوان به رودخانه رفت، تمام لباسهایش گلی و خیس شد. کتاب حاضر از مجموعة «قصه های غول عاشق» است که برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.
کتاب غول کت و شلوارپوش