خرسی در کتاب «خرسی آرام باش!» از باباخرس یک پیشی سیاه هدیه گرفته اما خرسی نمیداند که پیشی سیاهه را نباید اذیت کند و پیشی هر کاری را دوست ندارد. هر چی باباخرسی به او میگوید، خرسی آرام باش، خرسی گوش نمیدهد. محکم بغلاش میکند، تند تاباش میدهد، با آب خیساش میکند، برایاش بلند بلند تپل میزند و اینقدر اذیتاش میکند که پیشی فرار میکند. خرسی و بابا هرچی دنبالاش میگردند، پیشی را پیدا نمیکنند. تا اینکه خرسی غمگین میرود زیر تختاش که مخفیگاهاش است و پیشی را آنجا پیدا میکند. اینبار به آرامی بغلاش میکند و او راحت میخوابد.
کتاب خرسی، آرام باش!