کتاب تهمورث شاه دیوبند

Tahmoores Shah
رمان های شاهنامه 3
کد کتاب : 72675
شابک : 978-9645453631
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 108
سال انتشار شمسی : 1397
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 3
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب تهمورث شاه دیوبند اثر ابوالقاسم فردوسی

در عهد پادشاهی تهمورث‌ شاه، این پادشاه عادل پیشدادی، برف و بوران همه‌جا را فرا گرفته بود‌. زمستان‌ به‌‌گونه‌ای سرد بود‌ که هر از چندی، ‌از خانه‌ای، با زاری و‌ فغان، جنازه‌ی زنی، مردی، پیر‌ی، جوانی، کودکی روی دوش اهالی خانه بیرون آورده می‌شد. «تهمورث‌ شاه دیوبند» بر بالای دژ ایستاده بود و با اندوه، این صحنه‌ها را می‌دید. به همین دلیل، به وزیر خود، شیداسپ، دستور داد تا هرچه پوستین در دژ وجود دارد بین مردم تقسیم کنند؛ اما آیا این پوستین‌ها کافی بودند؟ کتاب «تهمورث‌ شاه دیوبند» درباره‌ی پادشاهی دادگر است که تلاش می‌کند با کمک فره‌ی ایزدی، به مردم سرزمین خود خدمت کند و آن‌ها را از سرما و نادانی در امان بدارد. این داستان درباره‌ی چگونگی کشف راهکاری برای زنده نگه داشتن مردمان از سرمای سخت زمستان در زمانه‌ای است که تنها پوشش بشر پوست جانوران است. آیا در زمستان بعدی، مردمان ایران‌زمین از سرما در امان خواهند ماند؟ چرا به این پادشاه عادل لقب دیوبند داده‌اند؟ آیا می‌دانید تهمورث‌شاه چه اقدامات دیگری انجام داده است؟ محمدرضا یوسفی، با هنرمندی تمام، ماجراها را از دل اشعار شاهنامه بیرون کشیده و با پرداخت زیبای خود، ۴۰ داستان مجزا را به رشته‌ی تحریر درآورده است. داستان «تهمورث‌ شاه دیوبند» جلد سوم از مجموعه «رمان‌های شاهنامه» است که انتشارات «خانه‌ی ادبیات» در قطع پالتویی‌ به چاپ رسانده است.

کتاب تهمورث شاه دیوبند

ابوالقاسم فردوسی
ابوالقاسم فردوسی طوسی (زادهٔ ۳۲۹ هجری قمری – درگذشتهٔ ۴۱۶ هجری قمری، در طوس خراسان)، شاعر حماسه‌سرای ایرانی و سرایندهٔ شاهنامه، حماسهٔ ملی ایران، است. برخی فردوسی را بزرگ‌ترین سرایندهٔ پارسی‌گو دانسته‌اند که از شهرت جهانی برخوردار است. فردوسی را حکیم سخن و حکیم طوس گویند.پژوهشگران سرودن شاهنامه را برپایهٔ شاهنامهٔ ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی می‌دانند. تنها سروده‌ای که روشن شده از اوست، خود شاهنامه است. شاهنامه پرآوازه‌ترین سرودهٔ فردوسی و یکی از ...
قسمت هایی از کتاب تهمورث شاه دیوبند (لذت متن)
تهمورث شاه در کاخ خود در کنار پنجره ایستاده، فره ی ایزدی اش را، که بره ای سپید و زیبا به نام فرهان بود، در بغل داشت. در همان حال، به کوه و دشت و زمین و خانه ها خیره شده بود. او در اندیشه ی فرار از چنگ زمستانی بود که از دیوان هم بی رحم تر بود…