آن روز برای مردن اصلا وقت مناسبی نبود. البته منظورم این نیست که معمولا برای این جور چیزها وقت مناسبی وجود دارد. اما وقتی صبح سه شنبه مردم. امیدوار بودم که قبلش یک جور علامت یا هشداری ببینم. معمولا سه شنبه ها عصر، لباس هایم را به لباسشویی عمومی می بردم. اما آن موقع دیگر احتیاجی به لباس های تمیز نداشتم. به هر حال به نفعم شد. چون می توانستم پولش را پس انداز کنم.