مایا می پرسد: به نظر تو او چه می خواهد؟ لاسه جواب می دهد: خبر ندارم. وقتی تلفن کرد صدایش کمی عجیب بود، ذوق زده و هیجان زده. مایا شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید: باید صبر کنیم و ببینیم چه می شود. به هر حال او از جای عجیبی سر درآورده. روز شنبه است و...